اتوبوس آبی
من یه خاطره از ر اعتمادی دارم بچه که بودم یه کتاب قدیمی کهنه پیدا کردم از وسائل مامانم شروع کردم به خوندن خیلی حرفهای عشقی توش نوشته بود مامانم وقتی پیداش کرد خیلی دعوام کرد نمیدونم اسمش چی بود ولی دلم میخواد پیداش کنم و این دفعه بدون ترس