فریدون سه پسر داشت
کف پاهات از خون مردگی و زخم روی زخم، کبود و سیاه می زد. انگار پاهات را توی کوره گذاشته اند و پخته اند، زغال شده بود و بوی عفونت می داد.
مامان زیر لب دعا خواند و گفت :" پیام اسلام شما همین بود؟ "
با لحظه لحظه این کتاب زندگی کردم و همه حر
ذوب شده
قصه دیروز و امروز ما . . .