قصه های بهرنگ: مجموعه داستان
[b]غزل زمانه[/b] - شعری از شاعر مبارز سعید سلطانپور - از دوستان صمد بهرنگی
[b]نغمه در نغمه ی خون غلغله زد، تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد
چشم هر اختر پوینده که در خون می گشت
برق خشمی زد و بر گرده ی شب خنجر شد
شب خودکامه که
زندگی نامه کوروش بزرگ
[quote]توجه دوستان را به نکاتی جلب میکنم:
1- بعد از یکی دو یادداشت آخر من که مسایلی را در مورد ناصر پورپیرار مطرح کردم ناگهان شخصی با پروفایل 920789 وارد شده و سعی در عصبانی کردن من با بد و بیراه گفتن میکند.
2- ناگهان (در حالیکه دو نفر پا
علم راهی بسوی آفریدگار جهان
[b]dark_shadow[/b]
داداش - ما هرجا رفتیم شما همچی خوشگل اتو کشیده دنبال ما راه افتادی داری هی زاغ سیاه مارو چوب می زنیا. فک نکنی حواسمون نیس.
فراموشم مکن
سلام. توروخدا ماروهم فراموش نکنین. التماس دعا
علم راهی بسوی آفریدگار جهان
[quote]کمی بیشتر به بزرگی عدد 65000000 فکر کنید[/quote]
بابا بی خیال
این که عددی نیس
علم راهی بسوی آفریدگار جهان
[quote]شما فعلاً با سه هزار میلیاردت حال کن و به ریش ما بخند! فعلاً کسی دنبالت نیست!![/quote]
[b]زیادکشش نده دکتر جون. [/b] (!) (!) (!) :!
علم راهی بسوی آفریدگار جهان
سلام دکتر جون. اینجایی؟ خیلی دنبالت گشتم. اونجا کسی تکلیف مارو روشن نکرد اومدم بپرسم شما کسی رو سراغ داری تکلیف مارو روشن کنه؟