ادیب برومند
(1303 - 1395 هـ.خ)
شاعر، نویسنده و فعال سیاسی
مشخصات:
نام واقعی:
عبدالعلی ادیب برومند
تاریخ تولد:
1303/00/00 خورشیدی
تاریخ درگذشت:
1395/12/23 خورشیدی (92 سالگی)
محل تولد:
گزبرخوار - اصفهان
جنسیت:
مرد
ژانر:
زندگینامه
ادیب تا سن ۱۶ سالگی به نثرنویسی اهتمام میورزید ولی از ۱۷ سالگی بیشتر به شعر و شاعری روی آورد و با دلبستگی و علاقهای که به شاعران و اشعار شعرای دوران مشروطه پیدا کرده بود، به سرودن شعر در همین سبکِ نوپا که از جهت موضوع و مطلب دیرینگی نداشت و موضوع آن مسایل روز بود، پرداخت.
ادیب برومند در جوانی با کسب رتبه ۳ در آزمون ورودی دانشکده حقوق دانشگاه تهران به کسب دانش در رشته حقوق قضایی آغاز ورزید و در طی تحصیل در دانشکده حقوق به مطالعه پیرامون ادبیات فارسی پرداخت و به زبانهای عربی و فرانسه نیز تسلط پیدا کرد.
او پس از حادثه سوم شهریور ماه ۱۳۲۰ و اشغال ایران به وسیله متفقین در جنگ جهانی دوم، به سرودن شعرهای سیاسی و میهنی پرداخت. موضوع این اشعار حمله به اشغال کنندگان ایران و مخالفت با عوامل بیگانه یعنی هواداران شوروی و انگلیس و انتقاد از دیکتاتوری دوران رضا شاه پهلوی و تقویت آزادیخواهی و استقلال طلبی و حسّ وطنخواهی در مردم ایران بود که در جراید و مجلات کشور منتشر میشد. وی همچنین اشعاری ضد غائله آذربایجان و زمزمهُ تجزیه طلبی در آن سامان، حزب دموکرات آذربایجان و حکومت سید جعفر پیشهوری سرود. ادیب برومند در آن سالیان دور در اپرت (ایران پر آشوب - بهمن ماه ۱۳۲۶) انقلاب و تغییر حکومت در ایران را پیشبینی کرده بود.
ادیب برومند در سال ۱۳۲۵ از وزارت دادگستری ابلاغی برای شغل دادیاری دادگستری اردبیل دریافت کرد ولی از پذیرفتن سمَت قضائی اعراض نمود و تقاضای صدور پروانهٔ کارآموزی وکالت دادگستری کرد و دو سال بعد بهطور مستقل بهعنوان وکیل پایه یک دادگستری مشغول کار شد؛ وی سالها وکیل بانک ملّی ایران بود و وکالتهای متفرق را کمتر میپذیرفت.از آبان ۱۳۲۸ که جبهه ملی ایران به رهبری محمد مصدق بنیانگذاری شد و نهضت ملی کردن صنعت نفت در سراسر ایران جنب و جوش خاصی پدیدآورده بود، ادیب برومند از هواداران نهضت ملی ایران گردید و با سرودن اشعار میهنی و سیاسی به همگامی با جبهه ملی و این نهضت ضد استعماری پرداخت و با نفوذ سیاسی انگلیس و تحریکات روسیه شوروی مخالفت کرد. وی پس از کودتای ۲۸ مرداد همچنان با حکومت کودتا به مبارزه برخاست.
بعد از این که نهضت مقاومت ملی توسط سید رضا زنجانی با همراهی حسین شاه حسینی و محمد نخشب، ابراهیم کریم آبادی و… با هدف سازمان دادن یاران و هواداران مصدق برای مبارزه سیاسی، تأسیس شد، ادیب برومند به همراه سایر فعالان حزبی یا مستقل آن پیوست.
ادیب برومند در سال ۱۳۳۹ جزء بنیانگذاران جبهه ملی دوم بود و تا زمان انحلال ان عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران محسوب میگردید. او به سمت منشی اوّل کنگره جبهه ملی در سال ۱۳۴۱ به ریاست اللهیار صالح انتخاب شد و به همراه مهندس کاظم حسیبی تنها کسانی بودند که پس از استعفای اعضای شورای مرکزی جبهه ملی دوم از سمت خود استعفا ندادند.
بیشتر
آخرین دیدگاهها
سلام به ایرانی قهرمان
درود به سربازان نهضت ملی
در آن هنگام که جوش و خروش ملّت ایران بر ضد سیاست استعماری موجب شد که صنعت نفت در سراسر ایران ملی شود، اشعار زیر خطاب به ایرانیان مجاهد و سربازان گمنام نهضت ملی سروده شد.
سلام ای قهرمان، ای درخورِ تأیید یزدانی
سلام ای قهرمان، ای مایهی تقدیر ایرانی
سلام ای پهلوانِ عرصهی پیکار ایمانی
سلام ای ناخدای کشتی دریای طوفانی
تویی فخرآفرینِ کشور اندر واپسین دوران
تویی دردآشنای ملّتِ غمدیدهی ایران
درود ای داستانی مردِ دشمنکوبِ نامآور
سلام ای آسمانی فردِ خفّتسوزِ والافر
درود ای جانفشان سرباز جانپردازِ چالِشگر
سلام ای برترین سرکارِ ملّتیارِ دانشور
تو مرد عرصهی شیر اوژنان در روزِ مِیدانی
تو شیر بیشهی مردافکنان در مُلک ایرانی
تو ای سرباز گمنام وطن ای مظهر رادی
تو ای جانبازِ بیریب و ریا در راه آزادی
تویی پیریز کاخ شوکت و عمران و آبادی
تویی طرحافکن کاری شهامتخیز و بنیادی
که در راهِ وطن با سربلندی قد علم کردی
عَلَم بر دوش و آهنگ نجاتِ مُلکِ جم کردی
تو آن مرد توانایی که ایران را توان دادی
ظفریاری و کیجاهی به اعقاب کیان دادی
نوید فتح و پیروزی به هر پیر و جوان دادی
زِ نصرت اهتزازی بر درفش کاویان دادی
قیام و نهضت ما را مهین خدمتگزاری تو
دلیران کیانی را گرامی یادگاری تو
تو از الواح کشور زنگ استعمار بزدودی
به تاریخ وطن بابی غرورانگیز بگشودی
ز خِفّت کاستی بر عزت دیرینه بفزودی
ره آزادمردی را به همت راست بنمودی
تو ما را در ره وحدت سلاحی کارگر دادی
ز عزم آهنین سرنیزه و تیغ و سپر دادی
تو ای ایرانی اکنون درخور تکریم دنیایی
سزاوار درود از مردم امروز و فردایی
تو در خاورزمین دفع ستم را لشکر آرایی
تو پیشاهنگ رزم اندر پی سرکوب اعدایی
به بزم سرفرازی این زمان بالانشینی تو
وزین بالانشینی درخور صد آفرینی تو
کنون از بیخ برکن ریشههای ضعف و خواری را
به باغِ بوم و بر بنشان درخت کامکاری را
چو دیرین عهد نوکن، شیوهی فرمانگزاری را
همایون چتر برکش تارک ایرانمداری را
که هنگام سراندازی به پای بخت بیدار است
زمانِ دستیازی بر سِتاک سبز و پربار است
ادیب برومند
«شعروارهی فردوسی»
به باژ توس
طفلی زاد از مادر
نژادش همچو قلبش پاک
همانا تحفهی افلاک
ببالید اندر آن آبادی و شد سروری
با طبع آتشناک
به پویش رهروی چالاک
به کار کشتورزی بود دهقانی به ناز و نعمت آسوده
به ناپاکی و ناپاکیزگی دامن نیآلوده
به دانش جان و دل بسته
زِ هر آلودگی رسته
پس از دیرین زمانی کوشش و تحصیل دانشها
تفکر در زبان و پرسش اوضاع و کاوشها
چو شیری با غرور شیرمردان
از کنام خویش بیرون شد
زِ وضعِ خاستگاهش دل پرازخون شد
بغرّید از سرِ خشمی که او را چارهجوی ناروائی کرد
مصمم در طریق رهگشایی کرد
بخواند از دفتر پیشینیان
راز دلآورمردی و گردنفرازی را
زِ احوال نیاکان راه و رسم بینیازی را
بر آن شد تا به جسم ملتی افسرده جان بخشد
به روح مردمی محنتزده تاب و توان بخشد
بگیرد انتقام از دشمن ایران
بهپا سازد بنایی نو به روی خانهای ویران
قلم بگرفت و آغاز سرودن کرد
سپس ادراک بودن کرد
بگفت از سرگذشت پهلوانان و جوانمردان
سخنها دلکش و شیرین
زِ رازِ بودن و با سرفرازی زیستن بسرود
هزاران نکتهی رنگین
بگفت ای خلق ایران روزگاری این چنین بودید
به حشمت فرمانآرای جهان تا حد چین بودید
به داد و دانش و فرزانگی فخرِ زمین بودید
بپاخیزید و از سستی بپرهیزید
به بدخواهان درآویزید
مگر گردید دامنگیرتان از عارفی صاحب نفس نفرین
مگر ازیاد بردید آن شکوه و شوکت دیرین
که از سرحد چین تا مصر در زیر نگین کردید
سراسر کشور ایران چو فردوس برین کردید
چرا شوق سرافرازی و عزت در شما گم شد
چرا در جنگتان اسب رشادت عاری از سم شد
چرا خاکسترِ نسیان فروپوشید آتش را
چه آتش؛ آتشی کاندر دل پاکان و دینداران فروزان بود
زِ رقصان شعلههایش دشمنان را دل گدازان بود
چه شد آتشگه بُرزین
چه شد آذرگشسب و آنهمه آذین
کجا بردند سرو کاشمر را آن بداندیشان؟
که بود از اهرمنزادانِ دون فرمانده ایشان!
چو بردند آن مهین فرش بهارستانتان را گو کجا بودید؟
چرا در پای یک قوم بیابانگرد سر سودید؟
چرا از دست دادید آن همه نیرو؟
چرا بیگانگان را ره نبستید آخر از هر سو؟
چرا آتش زدند اینان به هر جا یک کُتبخانه؟
به علم و فضل و دانش جمله بیگانه!
شما بودید شاهد این همه وحشیگریها را!
چرا در هم نکوبیدید اینسان بربریها را؟
به غارت مالتان بردند!
به ساغر خونتان خوردند!
به مرد و زن اسارت بار کردند آن تبهخویان!
گرفتند از برای بردگی آزادمردان را سیهرویان!
شما را راست گویم کز کدامین پروز فرخندهبنیادید
بگویم کز چه نامآوریلان زادید
بگویم در نکوییها و رادیها، مثل بودید
همی دانا به گفتنها، همی مردِ عمل بودید
تنِ راحتطلب را در رهِ تحصیل آزردید
به هر عصری زِ دانش بهرهها بردید
تکاور اسبهاتان در ره عزّ و شرف جانانه میتازید
در اوجِ سربلندیهایتان نام وطن مردانه مینازید
شما را پهلوانی بود چون رستم
که از بیمش گسستی زهرهی شیر ژیان از هم
کسی کو هفت خان وحشتآلود زمان طی کرد
درخشان فتح و پیروزی پیاپی کرد
زِ گیو و بیژن و گودرز و بهرام ار خبر دارید
چرا چون مرغ زخمی سربه زیرِ بال و پر دارید
به خویش آیید – هنر زایید
رهِ همبستگیها را جوانمردانه پیمایید
رهِ پاس وطن پویید
سخنها را به اشعارِ دری گویید
بگیرید ای دلیران بر سر دوش آن درفش کاویانی را
زِ سر گیرید دورِ سربلندیها و عهدِ کامرانی را
بگیرید انتقام از ترک و تازی جمله تنگاتنگ!
به شمشیر ار نشد کاری، سلاح آرید از فرهنگ!
زبانِ پارسی را همچنان آداب ملی پاس باید داشت
زِ بهرِ کندن هرزهگیاهان داس باید داشت
به روح پاک رستم میخورم سوگند
بس است این بردباریها
بس است این ناگواریها
بس است این توسری خوردن
زِ شلاق ستمکاران تن آزردن
حکومتها ستمپرور
سپهداران خیانتگر
شما چون میش سر در پیش و
بس گرگان خونآشام در منظر
بجنبید آن چنان چابک
به رویاروی طوفانها
که از هر ظالم دون
بر کنید از بیخ بنیانها
ادیب برومند