وداع با ملکه
نویسنده:
شانتال توما
مترجم:
سعیده بوغیری
امتیاز دهید
✔️ کتاب «وداع با ملکه» نوشته شانتال توما، نویسنده و تاریخ نگار، فرانسوی است. این رمان که برگزیده جایزه ادبی فمینا فرانسه است، به روایت واپسین روزهای زندگی ملکه آنتوانت و همسرش لویی میپردازد. داستان این کتاب بر اساس وقایع تاریخی آخرین روزهای سقوط لویی شانزدهم نوشته شده و لحظات پیش از سقوط را از زوایای مختلف به تصویر میکشد. از این رمان فیلمی به همین نام نیز اقتباس شده که محصول دو کشور فرانسه و اسپانیاست.
در صحنههای آغازین «وداع با ملکه» میخوانیم:
«نام من آگاته سیدونی لابورد است، نامی که به ندرت به زبان میآید، تقریبا یک راز. در وین زندگی میکنم، در آپارتمانی در گراسگاسه و در محله مهاجران. پنجرههای اتاقم به حیاطی سنگفرش باز میشود که طبقه همکف آن را چندین دکه، یک کتابفروشی دست دوم، یک کلاهگیس ساز، چاپخانهای کوچک و یک تعمیرکار ویولاحاطه میکنند. ادویهفروشی هم درست زیر ساختمان محل زندگی من دکان دارد. اینجا مکانی پرجنب و جوش است، البته بدون آنکه پرسروصدا باشد. در روزهای آفتابی همیشه نتهای موسیقی در میان عطرهای شرقی موج میزند. بوتههای گل سرخ که روی نمای ساختمانها میپیچند و بالا میروند به جاذبه این گوشه از شهر وین میافزایند. اما در اوج زمستان که ما اکنون در آن هستیم، این بوتهها دیگر گل ندارند و هیاهوی زندگی دکهها نیز به گوشم نمیرسد. درکل هر فصلی که باشد، هیاهوی زندگی در من بهطور کامل خاموش شده است. من این زمستان وحشتبار که مرا در بر گرفته، این برف ابدی با آن احساس پنهان کردنی که به وجود میآورد را تجلی سن بالای خود احساس میکنم، به عنوان نشانه خارجی زمستانی ژرف و حتمی که مرا در خود میگیرد».
بیشتر
در صحنههای آغازین «وداع با ملکه» میخوانیم:
«نام من آگاته سیدونی لابورد است، نامی که به ندرت به زبان میآید، تقریبا یک راز. در وین زندگی میکنم، در آپارتمانی در گراسگاسه و در محله مهاجران. پنجرههای اتاقم به حیاطی سنگفرش باز میشود که طبقه همکف آن را چندین دکه، یک کتابفروشی دست دوم، یک کلاهگیس ساز، چاپخانهای کوچک و یک تعمیرکار ویولاحاطه میکنند. ادویهفروشی هم درست زیر ساختمان محل زندگی من دکان دارد. اینجا مکانی پرجنب و جوش است، البته بدون آنکه پرسروصدا باشد. در روزهای آفتابی همیشه نتهای موسیقی در میان عطرهای شرقی موج میزند. بوتههای گل سرخ که روی نمای ساختمانها میپیچند و بالا میروند به جاذبه این گوشه از شهر وین میافزایند. اما در اوج زمستان که ما اکنون در آن هستیم، این بوتهها دیگر گل ندارند و هیاهوی زندگی دکهها نیز به گوشم نمیرسد. درکل هر فصلی که باشد، هیاهوی زندگی در من بهطور کامل خاموش شده است. من این زمستان وحشتبار که مرا در بر گرفته، این برف ابدی با آن احساس پنهان کردنی که به وجود میآورد را تجلی سن بالای خود احساس میکنم، به عنوان نشانه خارجی زمستانی ژرف و حتمی که مرا در خود میگیرد».
دیدگاههای کتاب الکترونیکی وداع با ملکه