رسته‌ها
خانه اسرار آمیز
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 7 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 7 رای
اقتباس: عظمت رضایی

یکی بود، یکی نبود.
سالها پیش تاجر دانایی زندگی می کرد که پول و جواهرات و باغ و خانه فراوان داشت. از قضا روزی تاجر بیمار شد و پزشکان نتوانستند او را علاج نمایند. بهمین جهت تنها پسرش را صدا زد و گفت:
ای علی بدان و آگاه باش که عمر من تمام شده و باید از این دنیا بروم. تنها خواهش که از تو دارم این است که تا می توانی به بینوایان و افتادگان کمک کنی و نسبت به همسر و نوکرها و همه کسانی که زیر دستت هستند مهربان باشی و از دوستان بد و هرزه که جز عیاشی و خوشگذرانی و قمار کار دیگری نمی دانند، دوری کنی.
تاجر می خواست نصیحت های دیگری هم به پسرش بکند که نفس به شماره افتاد و چشم ها را به روی هم گذاشت و زندگی را بدرود گفت...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
18
آپلود شده توسط:
baharirani62
baharirani62
1398/03/17

کتاب‌های مرتبط

دوقلوهای ناتنی
دوقلوهای ناتنی
4.7 امتیاز
از 6 رای
جانی و سوفی در کنار دریا
جانی و سوفی در کنار دریا
4.6 امتیاز
از 20 رای
Little Men
Little Men
4.7 امتیاز
از 3 رای
بچه‌های محله‌ شادی
بچه‌های محله‌ شادی
5 امتیاز
از 5 رای
مرد آسمونی قصمون
مرد آسمونی قصمون
3.5 امتیاز
از 4 رای
جک و لوبیای سحرآمیز
جک و لوبیای سحرآمیز
4.6 امتیاز
از 9 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی خانه اسرار آمیز

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
خانه اسرار آمیز
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک