بوی تلخ قهوه: چند داستان کوتاه
نویسنده:
سعید عباسپور
امتیاز دهید
✔عناوین برخی از داستانهای کتاب:
حالا همینطور بنشین آنجا و زل بزن به من
بعد از آن همه سال
به تیر غمزه
ساعت 8 و ده دقیقه
اما نمی توانم ننویسم
خوشبختی
آینه
یک روز بارانی
قصه شماره یک
راز
داستان شب
و...
از داستان حالا همینطور بنشین آنجا و زل بزن به من:
حالا همینطور بنشین آنجا و زل بزن به من. من چه گناهی دارم؟ کاش تو یکی را هم نداشتم. بالاخره پدر است. بدت را که نمی خواهد. کدام پدری بد دخترش را میخواهد؟ راضی نشو من اینطور بچزم. بابات که آمد خواستگاری من، نُه نفر بودیم تو یک خانه. یعنی خاله ملیحه ات را تازه برده بودند. بگیر هشت نفر. دایی مصطفات هم هنوز زن نیاورده بود. تازه آقاجان و مادرجانت هم بودند. ولی صدا از خانه بلند نمی شد. اصلا کسی نمی دانست ما زنده ایم یا مرده. حالا خودم یک دختر دارم که جیغ و دادش تا هفت آسمان هواست. یا پدر فریاد می زند یا دختر...
بیشتر
حالا همینطور بنشین آنجا و زل بزن به من
بعد از آن همه سال
به تیر غمزه
ساعت 8 و ده دقیقه
اما نمی توانم ننویسم
خوشبختی
آینه
یک روز بارانی
قصه شماره یک
راز
داستان شب
و...
از داستان حالا همینطور بنشین آنجا و زل بزن به من:
حالا همینطور بنشین آنجا و زل بزن به من. من چه گناهی دارم؟ کاش تو یکی را هم نداشتم. بالاخره پدر است. بدت را که نمی خواهد. کدام پدری بد دخترش را میخواهد؟ راضی نشو من اینطور بچزم. بابات که آمد خواستگاری من، نُه نفر بودیم تو یک خانه. یعنی خاله ملیحه ات را تازه برده بودند. بگیر هشت نفر. دایی مصطفات هم هنوز زن نیاورده بود. تازه آقاجان و مادرجانت هم بودند. ولی صدا از خانه بلند نمی شد. اصلا کسی نمی دانست ما زنده ایم یا مرده. حالا خودم یک دختر دارم که جیغ و دادش تا هفت آسمان هواست. یا پدر فریاد می زند یا دختر...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بوی تلخ قهوه: چند داستان کوتاه