رسته‌ها
آهوان باغ
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 17 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 17 رای
رضا براهنی در سال ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد خانواده اش زندگی فقیرانه ای داشتند و وی در ضمن آموزش های دبستانی و دبیرستانی به ناگزیر کار می کرد. در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد. از جمله دفاتر شعر او می توان به آهوان باغ، جنگلی و شهر، شبی از نیمروز، مصیبتی زیر آفتاب، ضل الله، نقاب ها و بندها، غمهای بزرگ ما، گل بر گستره ی ماه، بیا کنار پنجره اشاره کرد.
کتاب پیش رو که در بیش از صد صفحه آماده شده مجموعه اشعار برگزیده دکتر می باشد.

نمونه شعر:
و یک زن از خرابـه هـای قلب من رمیـد
و مردی از خرابـه های قلب او گـریخت
به جز دو قلب ما درون خانـه ای ز خانـه هـای شهر
کس از کسـان شهر را خبر نشـد
که کشتن است عشق
عشق کشتـن است
کس از کسـان شهر را خبر نشـد…
من نمی دانم پشت شیشه ها
زیر برگان درختان این چه آوازی است
می رانند عاشق های قایقران به سوی من؟
این چه آوازی است می خوانند به سوی من؟
و نمی دانم کنارم زیر ابر آتشین نور
کیست می خندد چو مستان در سکوت شب به سوی من؟
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
176
آپلود شده توسط:
hanieh
hanieh
1398/01/02

کتاب‌های مرتبط

منِ حلاج
منِ حلاج
0 امتیاز
از 0 رای
در کوچه باغ های نیشابور
در کوچه باغ های نیشابور
4.6 امتیاز
از 150 رای
هوش سبز
هوش سبز
3.5 امتیاز
از 4 رای
سیزده کاکتوس معطر
سیزده کاکتوس معطر
3.9 امتیاز
از 20 رای
لحظه ها و تامل
لحظه ها و تامل
4.3 امتیاز
از 8 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی آهوان باغ

تعداد دیدگاه‌ها:
2
نمی دانم چرا این شعر رضا براهنی درونش نبود:
معشوقِ جان به بهار آغشتۀ منی
که موهای خیس‌ات را خدایان بر سینه‌ام می‌ریزند و مرا خواب می‌کنند
یک روزَمی که بوی شانۀ تو خواب می‌بَرَدَم
معشوقِ جان به بهار آغشتۀ منی تو شانه بزن
هنگامۀ منی
من دست‌های تو را با بوسه‌هایم تُک می‌زدم
من دست‌های تو را در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌ام
تو در گلوی من مخفی شدی
صبحانۀ پنهانیِ منی وقتی که نیستی
من چشم‌های تو را هم در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌ام
نَحرم کنند اگر همه می‌بینند که تو نگاهِ گلوگاهِ پنهانیِ منی
آواز من از سینه‌ام که بر می‌خیزد از چینه دانم قوت می‌گیرد
می‌خوانم می‌خوانم می‌خوانم تو خواندنِ منی
باران که می‌وزد سوی چشمانم باران که می‌وزد باران که می‌وزد، تو شانه بزن! باران که می…
یک لحظه من خودم را گم می‌کنم نمی‌بینمَم
اگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم ، نمی‌بیننمَم
معشوق جان به بهار آغشتۀ منی اگر تو مرا نبینی من هم نمی‌بینمم
آهو که عور روی سینه من می‌افتد آهو که عور آهو که عور آهو که او، او او که آ اواو تو شانه بزن!
...
شاید دیرتر این را گفته است، شعر قشنگی می باشد با اینکه شاید بی ربط به دید بیاد ولی چون عناصر خیال با استادی کنار هم چیده شده زیباست هر چند کسانی که شاید بینش کوتاهی داشته باشند و از ذوق ادبی تهی باشند این را ندانند. کاش کتاب "خطاب به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟" از همین نویسنده گذاشته شود
لطفا سه جلد کتاب طلا در مس را در سایت قرار بدید.
آهوان باغ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک