عنکبوت سیاه
نویسنده:
پرویز قاضی سعید
امتیاز دهید
✔از متن کتاب:
منشی زیبای آقای بلارد وارد اتاق شد و با صدای دلنشینی گفت:
- قربان معذرت میخواهم، آقای استیونس آمده اند.
آقای بلارد عینک ذره بینی را از روی بینی بزرگ و گوشت آلود خود برداشت و درحالیکه لب پایینش به شکل مضحکی آویزان شده بود، چند لحظه به منشی زیبایش نگریست و بعد گفت:
- استیونس؟ آهان استیونس! بگویید وارد شود.
در همین موقع استیونس پیر با لحن مسخره ای گفت:
قربان مخلصتون اینجاست... نمی خواد زحمت بکشید.
بلارد اخمهایش را اندکی درهم کشید و از پشت میز بلند شد. با دو انگشت دست چپ اشاره ای به منشی کرد تا از اتاق خارج شود. آنوقت درحالیکه دست استیونس را می فشرد گفت:
- شما را تاحالا زیارت نکرده بودم.
استیونس با همان لحن مسخره جواب داد:
- حالا که دارید زیارت می کنید.
...
بیشتر
منشی زیبای آقای بلارد وارد اتاق شد و با صدای دلنشینی گفت:
- قربان معذرت میخواهم، آقای استیونس آمده اند.
آقای بلارد عینک ذره بینی را از روی بینی بزرگ و گوشت آلود خود برداشت و درحالیکه لب پایینش به شکل مضحکی آویزان شده بود، چند لحظه به منشی زیبایش نگریست و بعد گفت:
- استیونس؟ آهان استیونس! بگویید وارد شود.
در همین موقع استیونس پیر با لحن مسخره ای گفت:
قربان مخلصتون اینجاست... نمی خواد زحمت بکشید.
بلارد اخمهایش را اندکی درهم کشید و از پشت میز بلند شد. با دو انگشت دست چپ اشاره ای به منشی کرد تا از اتاق خارج شود. آنوقت درحالیکه دست استیونس را می فشرد گفت:
- شما را تاحالا زیارت نکرده بودم.
استیونس با همان لحن مسخره جواب داد:
- حالا که دارید زیارت می کنید.
...
آپلود شده توسط:
.hanieh
1397/08/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عنکبوت سیاه