مجموعه داستان های شکسپیر: مکبث
نویسنده:
ویلیام شکسپیر
مترجم:
جواد ثابت نژاد
امتیاز دهید
بازنویسی: اندرو متیوز
تصویرگر: تونی راس
از متن کتاب:
سه ساحره تمام روز کنار میدان جنگ انتظار می کشیدند و در غبار و جادو پنهان شده بودند. آنها شاهد پیروزی لشکر اسکاتلند بر نیروهای متجاوز نروژ بودند و بعد از آنکه جنگ تمام شد، از مویه های مرگ مشعوف شدند.
رعدی غرید و باران فرو ریخت. یکی از ساحره ها بینی درازش را به طرف باد گرفت و مثل سگ وا را بو کشید و گفت: "او به زودی به اینجا می آید"
ساحره دوم به موی خاکستری روییده بر چانه اش دست کشید. سپس نیشخند زد، لثه هایش را نشان داد و گفت: "خواهرها! من صدای سُم ها را می شنوم."
ساحره سوم قطعه ای درّ کوهی را جلوی چشمان نابینا و شیری رنگ خود گرفت. انگار درون بلور چیزی حرکت می کرد. ساحره جیغ زد: "من او را می بینم، دارد می آید! بگذار جادو عمل کند"...
بیشتر
تصویرگر: تونی راس
از متن کتاب:
سه ساحره تمام روز کنار میدان جنگ انتظار می کشیدند و در غبار و جادو پنهان شده بودند. آنها شاهد پیروزی لشکر اسکاتلند بر نیروهای متجاوز نروژ بودند و بعد از آنکه جنگ تمام شد، از مویه های مرگ مشعوف شدند.
رعدی غرید و باران فرو ریخت. یکی از ساحره ها بینی درازش را به طرف باد گرفت و مثل سگ وا را بو کشید و گفت: "او به زودی به اینجا می آید"
ساحره دوم به موی خاکستری روییده بر چانه اش دست کشید. سپس نیشخند زد، لثه هایش را نشان داد و گفت: "خواهرها! من صدای سُم ها را می شنوم."
ساحره سوم قطعه ای درّ کوهی را جلوی چشمان نابینا و شیری رنگ خود گرفت. انگار درون بلور چیزی حرکت می کرد. ساحره جیغ زد: "من او را می بینم، دارد می آید! بگذار جادو عمل کند"...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مجموعه داستان های شکسپیر: مکبث