مجموعه داستان های شکسپیر: هاملت
نویسنده:
ویلیام شکسپیر
مترجم:
جواد ثابت نژاد
امتیاز دهید
بازنویسی: اندرو متیوز
تصویرگر: تونی راس
از متن کتاب:
دانه های برف با زوره های باد دور برج و بارو تاب می خوردند. یقه ی رادیم را در برابر باد سرد بالا آوردم و به جایی که نگهبانان می گفتند روح پدرم را دیده اند، چشم دوختم.
قدیمی ترین دوستم هوراشیو کنارم بود. هوراشیو بود که خبر آورد پدرم، شاه، مرده است. وقتی پدرم در باغ خوابیده بود، ماری او را گزید و هوراشیو همان کسی بود که در مراسم دفن پدرم کنارم بود. آن روز چیزی در وجود من هم مرد و در مقبره سلطنتی با پدرم دفن شد.
حزن من بقدری بزرگ بود که لذت و شادی همه چیز را گرفت.
از حیاط پایین صدای خنده مستانه ای به گوش رسید. هوراشیو گفت: "هنوز کسی ازدواج مادر و عمویت را جشن گرفته"
او خیال می کرد شوخی می کند ولی افکار سیاه زیادی را در ذهن من بیدار کرد...
بیشتر
تصویرگر: تونی راس
از متن کتاب:
دانه های برف با زوره های باد دور برج و بارو تاب می خوردند. یقه ی رادیم را در برابر باد سرد بالا آوردم و به جایی که نگهبانان می گفتند روح پدرم را دیده اند، چشم دوختم.
قدیمی ترین دوستم هوراشیو کنارم بود. هوراشیو بود که خبر آورد پدرم، شاه، مرده است. وقتی پدرم در باغ خوابیده بود، ماری او را گزید و هوراشیو همان کسی بود که در مراسم دفن پدرم کنارم بود. آن روز چیزی در وجود من هم مرد و در مقبره سلطنتی با پدرم دفن شد.
حزن من بقدری بزرگ بود که لذت و شادی همه چیز را گرفت.
از حیاط پایین صدای خنده مستانه ای به گوش رسید. هوراشیو گفت: "هنوز کسی ازدواج مادر و عمویت را جشن گرفته"
او خیال می کرد شوخی می کند ولی افکار سیاه زیادی را در ذهن من بیدار کرد...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مجموعه داستان های شکسپیر: هاملت