پندار
نویسنده:
ریچارد باخ
مترجم:
لادن جهانسوز
امتیاز دهید
✔️ از مقدمه کتاب:
پس از انتشار داستان جاناتان، مرغ دریایی، سوالی را بیش از یکبار شنیده بودم:
-ریچارد! اثر بعدی تو چیست؟ پس از جاناتان چه خواهی نوشت؟
در آن دوران پاسخ میدادم که مجبور نیستم چیزی، حتی کلمه ای را بنویسم. چرا که کتابهایم همه آنچه را که می خواستم گفته بودند و اینکه پس از مدتی قحطی، ماشین وجود در حال جانگیری مجدد بود و از این جور چیزها. بسیار لذت بخش بود که مجبور نباشم تا نیمه های شب کار کنم.
هنوز هم در هر تابستان و یا هر وقت دیگر که هواپیمای آنتیک خود را بیرون آورده و در مراتع سبز و دریاگونه میدوست آمریکا، مسافران را برای پرواز کوتاه سه دلاری به پرواز درمی آورم، تنش قدیمی را از نو حس می کنم؛ چیزی برای گفتن مانده که هنوز آن را بازگو نکرده ام.
هیچ از نوشتم لذت نمی برم. آنجا در تاریکی اگر قادر باشم که به ایده ای پشت کنم و یا از گشودن دری به سوی آن امتناع ورزم، هرگز دست به قلم نخواهم برد.
اما گاه انفجار مهیب دینامیتی از شیشه و آجر و تراشه های در حال پرواز در دیوار روبرویی رخ میدهد و شخصی که با احتیاط از روی خرده شیشه ها عبور می کند، گلوی مرا به چنگ می آورد و به نرمی می گوید:
- تا وقتی که مرا با واژه بر کاغذ نیاوری، اجازه نمیدهم بروی.
چنین بود که من پندار را ملاقات کردم...
بیشتر
پس از انتشار داستان جاناتان، مرغ دریایی، سوالی را بیش از یکبار شنیده بودم:
-ریچارد! اثر بعدی تو چیست؟ پس از جاناتان چه خواهی نوشت؟
در آن دوران پاسخ میدادم که مجبور نیستم چیزی، حتی کلمه ای را بنویسم. چرا که کتابهایم همه آنچه را که می خواستم گفته بودند و اینکه پس از مدتی قحطی، ماشین وجود در حال جانگیری مجدد بود و از این جور چیزها. بسیار لذت بخش بود که مجبور نباشم تا نیمه های شب کار کنم.
هنوز هم در هر تابستان و یا هر وقت دیگر که هواپیمای آنتیک خود را بیرون آورده و در مراتع سبز و دریاگونه میدوست آمریکا، مسافران را برای پرواز کوتاه سه دلاری به پرواز درمی آورم، تنش قدیمی را از نو حس می کنم؛ چیزی برای گفتن مانده که هنوز آن را بازگو نکرده ام.
هیچ از نوشتم لذت نمی برم. آنجا در تاریکی اگر قادر باشم که به ایده ای پشت کنم و یا از گشودن دری به سوی آن امتناع ورزم، هرگز دست به قلم نخواهم برد.
اما گاه انفجار مهیب دینامیتی از شیشه و آجر و تراشه های در حال پرواز در دیوار روبرویی رخ میدهد و شخصی که با احتیاط از روی خرده شیشه ها عبور می کند، گلوی مرا به چنگ می آورد و به نرمی می گوید:
- تا وقتی که مرا با واژه بر کاغذ نیاوری، اجازه نمیدهم بروی.
چنین بود که من پندار را ملاقات کردم...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پندار