خونبهای اسفندیار
نویسنده:
فواد فاروقی
امتیاز دهید
✔✔سرگذشت بازماندگان جهان پهلوان رستم
... من راضی به این جنگ نبودم ، تو به هیچ وجه به راه نیامدی اسفندیار. با آن که در صدای رستم ، سرزنش و ملامت به هم آمیخته بود ، لبخندی را بر لبان پهلوان جوان آورد ، او راه حل بزرگ ترین مشکلش را یافته بود ، اسفندیار با لبانی لرزان به سخن درآمد :
رستم ! من پسرم بهمن را به تو می سپارم ... نمی خواهم پسرم در کنار کسانی رشد یابد که خود را با نیرنگ و ریا مجهز کرده اند .
در حین ابراز چنین سخنانی ، خون از دهان اسفندیار بیرون زد . صحنه غریبی بود ، پهلوانی جوان در حال جان باختن بود و سر بر زانوی دشمن داشت ، با چشمانی غرقه در خون و دهانی آغشته به خون ، و با تنی رمق از دست داده ...
بیشتر
... من راضی به این جنگ نبودم ، تو به هیچ وجه به راه نیامدی اسفندیار. با آن که در صدای رستم ، سرزنش و ملامت به هم آمیخته بود ، لبخندی را بر لبان پهلوان جوان آورد ، او راه حل بزرگ ترین مشکلش را یافته بود ، اسفندیار با لبانی لرزان به سخن درآمد :
رستم ! من پسرم بهمن را به تو می سپارم ... نمی خواهم پسرم در کنار کسانی رشد یابد که خود را با نیرنگ و ریا مجهز کرده اند .
در حین ابراز چنین سخنانی ، خون از دهان اسفندیار بیرون زد . صحنه غریبی بود ، پهلوانی جوان در حال جان باختن بود و سر بر زانوی دشمن داشت ، با چشمانی غرقه در خون و دهانی آغشته به خون ، و با تنی رمق از دست داده ...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خونبهای اسفندیار