مردی از دوزخ - جلد 1
نویسنده:
امیر عشیری
امتیاز دهید
از متن کتاب:
قبل از آنکه دروازه های شهر اترار بسته شود، دو مرد جوان که هر دو از سواران و محافظین مخصوص امیر اترار بودند، از شهر بیرون آمدند و در تاریکی شب در جاده ای که به سوی مغولستان می رفت، اسب تاختند. طولی نکشید که شهر اترار را در پشت سر گذاشتند.
بالخاش که ارشد آن یکی بود گفت:
- تو فکر می کنی ما میتوانیم قبل از سپیده دم به کاروان برسیم؟
احمد آق سو که در کنار او اسب میتاخت جواب داد:
- معلوم نیست قربان. نزدیک غروب بود که کاروان از شهر خارج شد. آنها چند منزل از ما جلوترند.
بالخاش خنده ای کرد و گفت:
- آنها سرعت حرکت ما را ندارد.
احمد گفت: قربان! باید در فکر مرکب های خودمان هم باشیم. اگر یک نفس بتازیم ممکن است این حیوانهای زبان بسته از پای دربیایند...
بیشتر
قبل از آنکه دروازه های شهر اترار بسته شود، دو مرد جوان که هر دو از سواران و محافظین مخصوص امیر اترار بودند، از شهر بیرون آمدند و در تاریکی شب در جاده ای که به سوی مغولستان می رفت، اسب تاختند. طولی نکشید که شهر اترار را در پشت سر گذاشتند.
بالخاش که ارشد آن یکی بود گفت:
- تو فکر می کنی ما میتوانیم قبل از سپیده دم به کاروان برسیم؟
احمد آق سو که در کنار او اسب میتاخت جواب داد:
- معلوم نیست قربان. نزدیک غروب بود که کاروان از شهر خارج شد. آنها چند منزل از ما جلوترند.
بالخاش خنده ای کرد و گفت:
- آنها سرعت حرکت ما را ندارد.
احمد گفت: قربان! باید در فکر مرکب های خودمان هم باشیم. اگر یک نفس بتازیم ممکن است این حیوانهای زبان بسته از پای دربیایند...
آپلود شده توسط:
morad850
1397/01/14
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مردی از دوزخ - جلد 1