صدای صنوبر
نویسنده:
افسانه شعبان نژاد
امتیاز دهید
در کنار پنجره، بابای زیورو با چشمهایی که هرگز نمی دیدند چشم دوخته بود به درخت صنوبر. ده سال بودکه ننه ی زیورو از دنیا رفته بود ، ولی او هر شب که می خوابید ، تا چشمهایش را روی هم می گذاشت، صدای ننه را از میان برگهای صنوبر می شنید که از لابه لای برگهای صنوبر برای او لالایی می خواند. یک شب ننه به خواب او آمد و از او خواست که برود و نور چشمهای بابا را پیدا کند. زیورو در خوابها و افکار خود به دنبال نور چشمان بابا و کودکیهای او می رود و سرانجام به خود می رسد. زیورو شبها خواب مادرش را میبیند که مدتی است فوت کرده، او به کمک مادر، به دوران کودکی پدر و مادرش برمیگردد تا علاجی برای چشمان نابینای پدر پیدا کند...
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی صدای صنوبر