آوازهای زاینده رود
نویسنده:
عبدالرضا تیموری
امتیاز دهید
✔کتاب حاضر مشتمل بر ده داستان طنز تلخ دربارهی پسری سیزده چهاردهساله است که در خانه و مدرسه و در دوران انقلاب سفید است.
عنوان داستانها عبارت است از: "نه نویسنده، نه آواز"، "موسی و کوه"، "کتابخوان"، "ترکهی گیلاس و آلبالو"، "کتری و قوری سیاه"، "مموشی"، "پرواز"، "آینه و موتور گازی"، "آوازهای زایندهرود" و "پدر".
داستان "آوازهای زایندهرود" حکایت مدتی است که قهرمان داستان به اتکای صدای خویش و تشویق دوستان و دبیر هنرش تصمیم به خواننده شدن میگیرد. اما دوران، دورانی است که مردم عامی خواننده شدن و اصلا به سمت موسیقی رفتن را بد دانسته و با آن به سختی مخالفند. "رضا" با وجود همهی اینها، سرسخت است و از هر راهی برای رسیدن به هدف وارد میشود تا آنجا که حتی به حیله متوسل شده و به بهانهی تمرین قرآن، در شبستان مسجد شروع به تمرین آواز میکند تا روزی که دستش رو میشود. رضا همچنان به کار خود ادامه داده و در این مسیر به سفارش معلم آوازش که میگوید "برای رسیدن به هدف خودت را به دل خطر بزن" عمل میکند تا موفق باشد.
مروری بر متن کتاب:
یکدفعه یکی گوشم را گرفت، همینطور که سرم کج شد ومی چرخید، بلند شدم. رجب قصاب، حاج علی معمار و حاج آقا امام جماعت و کل تقی سبزی فروش جلو چشمم به ردیف چرخ خوردند.
سرم که صاف شد یک عده جلویم ایستاده بودند. به حاج آقا سلام کردم.
مشدی گفت:« مسجد خدا جای آواز و ترانه س؟»
من من کردم و گفتم:«استغفرا... لله، آ... وا...ز؟»
این همه ها و هو کجای قرآنه؟ نشون بده ببینم.
تا این حرف را زد، فهمیدم یک جایی بند را آب دادم...
بیشتر
عنوان داستانها عبارت است از: "نه نویسنده، نه آواز"، "موسی و کوه"، "کتابخوان"، "ترکهی گیلاس و آلبالو"، "کتری و قوری سیاه"، "مموشی"، "پرواز"، "آینه و موتور گازی"، "آوازهای زایندهرود" و "پدر".
داستان "آوازهای زایندهرود" حکایت مدتی است که قهرمان داستان به اتکای صدای خویش و تشویق دوستان و دبیر هنرش تصمیم به خواننده شدن میگیرد. اما دوران، دورانی است که مردم عامی خواننده شدن و اصلا به سمت موسیقی رفتن را بد دانسته و با آن به سختی مخالفند. "رضا" با وجود همهی اینها، سرسخت است و از هر راهی برای رسیدن به هدف وارد میشود تا آنجا که حتی به حیله متوسل شده و به بهانهی تمرین قرآن، در شبستان مسجد شروع به تمرین آواز میکند تا روزی که دستش رو میشود. رضا همچنان به کار خود ادامه داده و در این مسیر به سفارش معلم آوازش که میگوید "برای رسیدن به هدف خودت را به دل خطر بزن" عمل میکند تا موفق باشد.
مروری بر متن کتاب:
یکدفعه یکی گوشم را گرفت، همینطور که سرم کج شد ومی چرخید، بلند شدم. رجب قصاب، حاج علی معمار و حاج آقا امام جماعت و کل تقی سبزی فروش جلو چشمم به ردیف چرخ خوردند.
سرم که صاف شد یک عده جلویم ایستاده بودند. به حاج آقا سلام کردم.
مشدی گفت:« مسجد خدا جای آواز و ترانه س؟»
من من کردم و گفتم:«استغفرا... لله، آ... وا...ز؟»
این همه ها و هو کجای قرآنه؟ نشون بده ببینم.
تا این حرف را زد، فهمیدم یک جایی بند را آب دادم...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آوازهای زاینده رود