رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

عاشقانه های بعید

عاشقانه های بعید
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 4 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 4 رای
چهاردهمین کتابوحید ضیایی شاعر و استاد دانشگاه که در 3 فصل «از دوستت دارمی سرد، از دوستت دارمی عبوس و از دوست دارمی یکریز» منتشر شده است خبر انتشار کتاب با این یادداشت همراه بود :

«دخترم ترنم سلام!

حالا که این متن را بلد شده ای که بخوانی، سال‌ها از انتشار کتابی که به تو تقدیم شده است می‌گذرد. نه من که نگارنده‌ام و نه تو که مخاطب نوسال منی از آنچه در این دقیقه‌ی خوانشت اتفاق می‌افتد و در حال وقوع است خبر نداریم، خدا می‌داند و آسمان‌ها ...

دیروز به احتساب همه کتاب‌های مجازی و حقیقی‌ام چهاردهمین کتابم را تحویل گرفتم که رنگ و بویی متفاوت داشت به چند دلیل:

پدرت از جوانسالی‌های دور غزل می‌نوشت و می‌نوشت، یعنی اصلا کارش را با داستان کوتاه و شعر موزون شروع کرد، و در آن ازدحام سوت و کف‌های چندم خردادی، شعرهایش دست به دست شد، بزرگ شد، و یک روز فهمید که انگار به سرنوشتی دارد شبیه بعضی‌های این سرزمین هفتاد و دو ملت.

تغییر رشته داد تا عشقش را در رشته‌ی دانشگاهی‌ای بیابد که ادبیات بود، تا دکتری خواند و جز علم فرسوده‌ی دفتری، چیزی از عشق نیافت در این مجال چندین ساله...

**فرزند خلف مشروطه چی‌ها...

اما تغییر رشته، تغییر در خود پدرت بود از آن زمان که تصمیم گرفت عمرش را صرف عشقش کند. شاید به همین دلیل بود که همزمان با جامعه ای که صداهایی متفاوت از آن بلند می‌شد، وارد گودال نبرد با سنت‌ها شد (و چقدر این سنت‌ها قوی بودند). با غزل نامی شد و وقتی حصار پولادینش را دید که بسیارانی را اسیر می‌کند و عمری شیفتگی مرضی را در انتظار الهام و محبوب واسوخت می‌کند، برای خود دنیایی دیگرگونه ساخت و از شعر و داستان ملغمه ای ساخت، تا خودش را بنویسد ... خواست فرزند خلفی باشد برای مرام مشروطه چی‌های ادبی که روزنامه نگاری پیشه کرد. اولین‌ها در این تغییر با او بودند ... اولین‌های مجله طنزی یا نشریه ای تخصصی برای ادبیاتی که عشق اول بود. ترجمان لغت عشق منجر شد به مادرت در سالهای دور.

اما جنون ادبیات راه خودش را می‌رفت. در لابیرنتی که درهایی به سویت باز می‌شوند و بسته، هر دری را زد تا تلالو نوشته‌هایش باشد. پری رویی را نهفته و در سنت صندوق نپسندید، و در مجازی‌های تازه اتفاق افتاده، بسیار اتفاق‌ها انداخت! نخستین مجله ادبی مجازی، نخستین سایت، نخستین ... و چقدر نخستین بودن و نخستین ساختن سخت است. (در شهری که بهارش ادامه زمستان باشد و عادت به شکوفه دادن و به رگبار تگرگ خزان نشان سپردن، چه انتظاری، که موی شبابش به رنگ قله های عبوسش نباشد ...)

دخترم!

در جدال با خویشتن و جهان، نوشتم و آفریدم، آنقدرها صبور نبودم که منتظر بمانم تا اجازه ای از کسی صادر شود برای عشقبازی با کلمات؛

«فرصت دوست داشتن»، مجال عاشقانه ای بود که به تو انجامید، دو بار 33 شعر عاشقانه نوشتم یکی برای جنون مجنونی‌های زبان و یکی در شماتت اهل نبرد، آن این عکس‌ها که مجموعه نوسالی غزلم بود ماند و در مجازگاه ها به خاطره‌ها سپرده شد. «شعر آستان‌ها» را در جدال بین شاعر و جماعت و جمع، در جدال بین زمینی که مشتی هم از آنش ندارم و آسمانی همه تقدیر و غضب، همچنان آفریدم. سنت، که شمشیر آخته ای دارد، در خاک سازی و خاک بازی این جوان، به خاکم کشاند، دست به «جان گویه‌ها» بردم و از نور دهم طلب استمداد کردم. از پاپانویل شکلات فروش کتاب نویس، تبدیل شدم به میرزا بنویس گوشه ای از کتاب خانه‌ی شهر. از عشق به سیاست و به سیاست با عشق، ... روایت پدرت، معجون عجیب آن سالهای وطن بود. در سه رنگ تشویش ...

**این کتاب روایت من است...

زبان سرخی که سپید چون قویی سبکبال به مرگ دریاچه‌ها می‌مویید و در قفسی توری به رنگ سبز یشمی...

دخترم، جانان پدر...

اشک‌هایم را در کلماتم ریختم و رنگ استعاره زدم ...آزادگی سرو به ایستادگی اوست، حتی اگر تابوتی گردد، افقی ایستا!

حالا، نامی هستم شهره به آب و گل، لنگ ننگ نان اگر نبود... حالا که هست... بگذریم...

دهه ای کوشیدم و اکنون که سالی و نیم بیشتر نداری، من سی و هفتمین دانه‌ی تسبیح را خواهم انداخت با مجلدانی بسیار در این سال که تولد بیشماری داشت. تولد کتاب‌هایی که مقدمه‌شان بودم. کتاب‌هایی که منشآتم بودند، کتابی که برادرت بود...

دهه ای در تند باد ایستاده‌ام. سیلی خورده‌ام، زخم خورده‌ام، و همچنان بادها در وزیدنند و طوفان‌ها در راه... اما...

همه اینها را گفتم که بدانی، این «عاشقانه های بعید» که به «دوستت دارمی لبریز» می خواندت، روایت جنون سالیانی ست که پیش از تو بر پدر رفته است. روایتی که در کنار دیگر مکتوبات، شاید تصویری باشد اندکی روشن برای تویی که از آن فرداهایی ...

می‌پرسی چرا «از دوستت دارمی لبریز ...!؟»

ترنم زندگی‌ام ... فکر می‌کنم، تنها، آن زمان که در «دوستت دارمی» زیسته‌ام، هستی رنگ چهارمی نیز داشته است ... رنگی که در سی و هفت سالگی ام هم، هنوز نامش را نمی‌دانم، اما ...

می‌دانم که با لبریزی آن

رنگ است که حادثه‌ها، اتفاق‌ها... چه خوب و چه بد، برایت لبریز جوانسالی بهاران می‌شود...

هر کجایی که این متن را می‌خوانی،

عاشقانه‌هایی بعید را، زندگی کن...»

نشر محقق اردبیلی کتاب «عاشقانه‌های بعید» را در 120 صفحه با قیمت 10 هزار تومان منتشر کرده است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
ketab33
ketab33
1396/06/13

کتاب‌های مرتبط

نویدنامه
نویدنامه
5 امتیاز
از 1 رای
از کوچ ها تا کوچه ها
از کوچ ها تا کوچه ها
3.9 امتیاز
از 28 رای
ترانه های تنهایی
ترانه های تنهایی
3.6 امتیاز
از 6 رای
دیوان سید همایون شاه عالمی
دیوان سید همایون شاه عالمی
4.4 امتیاز
از 14 رای
سیزده کاکتوس معطر
سیزده کاکتوس معطر
3.9 امتیاز
از 97 رای
صورتی تر از...
صورتی تر از...
3 امتیاز
از 1 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی عاشقانه های بعید

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
عاشقانه های بعید
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک