رسته‌ها
انسان والا
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 13 رای
نویسنده:
مترجم:
ج. خلعتبری
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 13 رای
✔️ از متن کتاب:
مهرنسا سفره را جمع کرد. سماور را تکاند. فوت کرد. آب در آن ریخت و گذارد تا جوش بیاید. می خواست تا آمدن شوهرش رختها را بشوید. اما یک دفعه متوجه شد که آب جوی بسیار کم شده. از اینکه از شب آب برنداشته بود افسوس خورد و دو سطل برداشته به طرف حوض رفت. همینکه میخواست سطلها را با آبگردان پر کند، در باز شد و خاله اقبال که همه او را "اقبال ستنگ" می نامیدند، وارد حیاط گردید و در حالیکه نگاهش به کارگاه آهنگری بود گفت:
- مثل اینکه آقا داماد خونه نیست. صدای تق تق چکشش نمیاد.
و نزدیک مهرنسا که رسید، آغوشش را به رویش باز کرد: احوالتان چطوره؟
مهرنسا آبگردان را با تانی کنار گذارد و با اکراه بلند شد. چهره اش گرفته بود و در دل غر می زد:"با این سن و سالش کردارش درست مثل دختربچه هاست. حرفشو ببین: آقای داماد!" اما همینکه چشمش به چشم مهمان افتاد، بی اختیار چهره اش شکفت. زنها راست می گویند که اقبال ستنگ، چشمان سحرآمیز دارد و با یک نگاه انسان را مجذوب خود می سازد. مهرنسا هم اکنون این را احساس نمود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
350
آپلود شده توسط:
morad850
morad850
1396/12/15

کتاب‌های مرتبط

قلب سنگی
قلب سنگی
0 امتیاز
از 0 رای
Little Women
Little Women
4.1 امتیاز
از 8 رای
The Lords of Discipline
The Lords of Discipline
0 امتیاز
از 0 رای
ماجرای لولا گرگ
ماجرای لولا گرگ
4 امتیاز
از 8 رای
همه‌ی خیاو می‌داند
همه‌ی خیاو می‌داند
4.1 امتیاز
از 8 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی انسان والا

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
انسان والا
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک