شاخ
نویسنده:
پیمان هوشمند زاده
امتیاز دهید
«شاخ» تازه ترین مجموعه داستان «پیمان هوشمندزاده» است. مجموعه داستانی با «چهارده داستان» به هم پیوسته. داستانها در نقطهای مرزی میگذرند، در جایی نامشخص و در زمانی نامشخص. هر چند از شواهدی که به دست میآید میتوان حدس زد که به تازگی جنگ تمام شده و اتفاقات همان زمانها رخ میدهد گو اینکه زبان روایت زبانی است که رنگ و بویش بیش از اندازه امروزی است و به سالهای پس از جنگ نمیبرد.
شخصیتهای حاضر در مجموعه داستان «شاخ» شخصیتهای محدودی هستند. راوی، «سیا» و یک «مرغ ریقو» و یک «خروس ریقوتر». یکی دو نفر دیگر هم هستند که سایهای ازشان در بعضی از داستانها پیدا میشود و شخصیتهای حاشیۀ چند داستان در این مجموعه هستند. مثل «ستوان» یا «سرهنگ». راوی و «سیا» اسم آشخوری را که غذا میکشد گذاشته بودند «سرهنگ». «سرهنگ» آدمی است که لابهلای «موضع»ها کاسبی میکند و خوب درمیآورد و به جماعتِ داغ و محروم از این بند و بساطها و جنس ظریف عکس هندی و خارجی میاندازد و سیگار میگیرد و از اینجور کارها. خلاصه راوی و «سیا»، در ان بیابان پرت، با «عکس خوانندهها حال میکنند». داستانهای «پیمان هوشمندزاده پر است از این ارجاعات پایین تنهای و گاهی هم بالاتنهای که اوجش در داستان «روی خط لب» دیده میشود.
در بخشی از این کتاب می خوانیم: «بیسیمچی آنطرف خطیها بود. نامردها بیسیمچی زن داشتند. عوضش ما با عکس خوانندهها حال میکردیم. آن هم عکسی که توی ششتا سوراخ قایمش کرده بودیم. عربی بلد نبودیم ولی دختره خوب فارسی حرف میزد. صدای خوبی هم داشت. سیا میمرد برای صداش! یک ناز بامزهای توی صداش بود که بیشتر به ایرانیها میزد تا عربهای کت و کلفت. تازه گاهی محض خنده لابهلای حرفهاش اصفهانی هم میپراند. مثلاً عشوه میآمد. برای ما خودش را لوس میکرد. برای من که نه، به هوای سیا».
بیشتر
شخصیتهای حاضر در مجموعه داستان «شاخ» شخصیتهای محدودی هستند. راوی، «سیا» و یک «مرغ ریقو» و یک «خروس ریقوتر». یکی دو نفر دیگر هم هستند که سایهای ازشان در بعضی از داستانها پیدا میشود و شخصیتهای حاشیۀ چند داستان در این مجموعه هستند. مثل «ستوان» یا «سرهنگ». راوی و «سیا» اسم آشخوری را که غذا میکشد گذاشته بودند «سرهنگ». «سرهنگ» آدمی است که لابهلای «موضع»ها کاسبی میکند و خوب درمیآورد و به جماعتِ داغ و محروم از این بند و بساطها و جنس ظریف عکس هندی و خارجی میاندازد و سیگار میگیرد و از اینجور کارها. خلاصه راوی و «سیا»، در ان بیابان پرت، با «عکس خوانندهها حال میکنند». داستانهای «پیمان هوشمندزاده پر است از این ارجاعات پایین تنهای و گاهی هم بالاتنهای که اوجش در داستان «روی خط لب» دیده میشود.
در بخشی از این کتاب می خوانیم: «بیسیمچی آنطرف خطیها بود. نامردها بیسیمچی زن داشتند. عوضش ما با عکس خوانندهها حال میکردیم. آن هم عکسی که توی ششتا سوراخ قایمش کرده بودیم. عربی بلد نبودیم ولی دختره خوب فارسی حرف میزد. صدای خوبی هم داشت. سیا میمرد برای صداش! یک ناز بامزهای توی صداش بود که بیشتر به ایرانیها میزد تا عربهای کت و کلفت. تازه گاهی محض خنده لابهلای حرفهاش اصفهانی هم میپراند. مثلاً عشوه میآمد. برای ما خودش را لوس میکرد. برای من که نه، به هوای سیا».
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شاخ