چارلی: گلی برای الجرنون
نویسنده:
دنیل کیز
مترجم:
مهدی قراچه داغی
امتیاز دهید
✔️ چارلی: گلی برای الجرنون، داستانی عجیب و تاثیرگذار دربارهی پسری به نام چارلی است. پسری که ضریب هوشی خیلی پایینی دارد. چارلی روزها در یک نانوایی کار میکند و شبها در کلاسهای آموزش استثنایی شرکت میکند. حالا قرار است در طی عمل جراحی پیشرفته، ضریب هوشی او را بالا ببرند... البته پزشکان معالج چارلی پس از انجام آزمایشهای لازم، تصمیم میگیرند او را جراحی کنند. اشتراوس یکی از پزشکان چارلی از او میخواهد تا هر چه از گذشته خود میداند بر روی برگهای یادداشت کند. اما او از روش کار پزشکان ناراضی است، از این رو با آنان همکاری نمیکند. سرانجام دکتر اشتراوس در طی مراحل درمان درمییابد...
از متن کتاب:
امروز امتحان داشتم. فکر میکنم از عهده بر نیامدم. بنظرم از من استفاده نخاهند کرد. مرد جوان مهربانی روی صندلی نشسته بود. چند تکه مقوای سفید داشت که روی همه آنها لکه های جوهر بود.
او گفت چارلی روی این کارتها چه میبینی من گفتم لکه مرکب میبینم. او گفت درست است. فکرکردم امتحان تمام شده بلند شدم که بروم ولی او مرا نگه داشت.گفت بنشین چارلی هنوز تمام نشده. خوب یادم نیست خیال میکنم میخواست من بگویم در لکه های جوهر چی میبینم. من چیزی نمیدیدم ولی او میگفت در آنجا چیزی هست که آدمهای دیگر می بینند. واقعن سعی کردم ببینم. اول کارت را جلو آوردم بعد عقب بردم. گفتم اگر عینکم باشد بهتر میبینم. فقط در سینما یا موقع دیدن تلویزیون عینک میزنم. بعد گفتم که آن را در قفسه سرسرا گذاشتم. رفتم آن را آوردم. بعد گفتم بدهید دوباره نگاه کنم. حالا حتمن چیزی را که می خواهید پیدا میکنم. خیلی سعی کردم ولی هیچی پیدا نکردم. فقط یک لکه جوهر می دیدم. به او گفتم شاید باید عینکم را عوض کنم. او چیزی روی کاغذ نوشت و من ترسیدم از عهده امتحان برنیایم. به او گفتم لکه قشنگی است که نقطه های کوچکی دور و بر آن را گرفته اند. ابروهایش را در هم کشید یعنی من درست نگفته ام.
بیشتر
از متن کتاب:
امروز امتحان داشتم. فکر میکنم از عهده بر نیامدم. بنظرم از من استفاده نخاهند کرد. مرد جوان مهربانی روی صندلی نشسته بود. چند تکه مقوای سفید داشت که روی همه آنها لکه های جوهر بود.
او گفت چارلی روی این کارتها چه میبینی من گفتم لکه مرکب میبینم. او گفت درست است. فکرکردم امتحان تمام شده بلند شدم که بروم ولی او مرا نگه داشت.گفت بنشین چارلی هنوز تمام نشده. خوب یادم نیست خیال میکنم میخواست من بگویم در لکه های جوهر چی میبینم. من چیزی نمیدیدم ولی او میگفت در آنجا چیزی هست که آدمهای دیگر می بینند. واقعن سعی کردم ببینم. اول کارت را جلو آوردم بعد عقب بردم. گفتم اگر عینکم باشد بهتر میبینم. فقط در سینما یا موقع دیدن تلویزیون عینک میزنم. بعد گفتم که آن را در قفسه سرسرا گذاشتم. رفتم آن را آوردم. بعد گفتم بدهید دوباره نگاه کنم. حالا حتمن چیزی را که می خواهید پیدا میکنم. خیلی سعی کردم ولی هیچی پیدا نکردم. فقط یک لکه جوهر می دیدم. به او گفتم شاید باید عینکم را عوض کنم. او چیزی روی کاغذ نوشت و من ترسیدم از عهده امتحان برنیایم. به او گفتم لکه قشنگی است که نقطه های کوچکی دور و بر آن را گرفته اند. ابروهایش را در هم کشید یعنی من درست نگفته ام.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چارلی: گلی برای الجرنون