بنیانهای اجتماعی دین
نویسنده:
یوسف فضایی
امتیاز دهید
اگر زندگی انسان را در دوره های گذشته برسی کنیم، می بینیم که بشر متمدن کنونی و میراثهای اجتماعی او، ناگهان بوجود نیامده، بلکه بتدریج پدیدار و کامل شده است. انسان وقتی از عالم حیوانی به عالم انسانی قدم گذاشت، مدتهای زیادی در حواشی جنگلها و بعدها برای فرار از گزند سرما و خطرات دیگر، بحکم ضرورت صیانت نفس، به غارها پناه برده و در اثر رشد فکری و به کارانداختن دستها در راه تهیه ی ما یحتاج زندگی، هم از نظر فرهنگ مادی(وسائل و ابزارهای زندگی) و هم از نظر فرهنگ معنوی ( عقاید، افکار و آداب و مقررات اجتماعی) رفته رفته رشد و تکامل یافته و در نتیجه، جوامع اولیه انسانی دارای نوعی فرهنگ مادی و معنوی شد، و به موازات آنها، صاحب نوعی جهان بینی دینی بصورت ساده و مراسم ابتدایی مذهبی گشت.
بنابراین، فرهنگ مادی و معنوی بشری، که آنها را« میراثهای اجتماعی» خوانده اند، از وضع بسیار ساده و ناچیزی آغاز شده و مراحل تحول و تکامل خود را طی نموده تا بصورت کامل کنونی رسیده است. می توان سیر تکامل فکری نوع انسان را به سیرتکاملی فردی انسان تشبیه نموده، یعنی مراحل تکاملی جسمی و فکری نوع انسان از آغاز تاکنون، شبیه مراحل تکامل جسمی و روحی کودک امروزی بوده است، که از هنگام تولد تا مرحله ی کامل بلوغ جسمی و روحی طی می کند. شعور و گونه ی تعقل او نیز مانند شعور و تعقل کودکان دو تا پنج ساله ی کنونی بسیار ساده و خام و آمیخته به تصورات مبهمی بوده است. بیشتر خصوصیات زندگی انسانهای نخستین، جنبه ی حیوانی داشته تا انسانی به معنای کنونی. بدین ترتیب باید گفت انسانهای ابتدایی ماقبل تاریخ، در آغاز عمر نوعی خود، از نظر طرز تفکر و توجیه علل رویدادها، مانند کودکان پیش از سنین هفت سالگی بوده اند. با این تفاوت که تکامل فردی انسان از تکامل نوعی او بسیار سریعتر است، یعنی مثلا اندازه ی رشد و تکاملی که انسان فردی در یک سال طی می کند، انسان نوعی و بشر ماقبل تاریخ در صدهزار سال طی می کرده است.
همان گونه که کودکان سه تا هفت ساله ی کنونی، طبیعت و پدیده های طبیعی را می شناسند و غالبا آنها را از راه تخیل توجیه می کنند، انسانهای ابتدایی نیز چنان بوده اند. با این فرق که کودکان کنونی در توجیه حوادث طبیعی، از پدر، مادر و مربی کمک می گیرند و از آنها می پرسند، و این پاسخ های آنان را پایه های جهان بینی خود قرار می دهند، ولی کودکان نوعی، یعنی انسانهای ابتدایی در حل معماها و توجیه حوادث نمی توانستند از داناتران استفاده کنند، از این روعلل رویدادهای طبیعی را با تخیلات خام خود توجیه می کردند، و در این کار به وادی خیالبافی و افسانه سازی می افتادند، همین خیالبافی ها و افسانه ها، که اغلب بوسیله ی جادوگران و کاهنان قبیله صورت می گرفته، برای نخستین بار مایه و بنیان جهان بینی آنها را تشکیل می داده است.
پس، جهان بینی و طرز تفکر انسان ابتدائی در آغاز، بقول آگوست کنت جنبه اسطوره ای وجادوئی و«ربانی» داشته است، چنانکه در بخشهای بعدی کتاب این مسائل به تفصیل برسی خواهد شد. از برسی احوال قبایل وحشی کنونی در مناطق دور افتاده، که از نظر فرهنگ و جهان بینی مانند بشر پیشین اند، چنین معلوم می شود که همه ی نهادهای اجتماعی، نظامات و مقررات زندگی انسانهای ابتدائی جنبه دینی و رنگ مذهبی داشته است، یعنی عنوان جادوئی داشته و مطابق«تابوها» توجیه می شده است.
انسان ابتدائی در آغاز زندگی اجتماعی، دارای شعور و بینشی بسیار ساده و غیر معقول بوده، بدین مناسب فرهنگ مادی و معنوی او نیز ساده و مطابق مقتضیات زندگی و بینش او بوده است. جریان رشد و تکامل عقاید و آداب دینی بشر ابتدائی بسیار کند بوده، از این رو در دوره ی چادرنشینی بحدی رسید که دارای تشکیلات اجتماعی گشت. به هر منوال، اکنون در قسمت های مختلف این بخش(اول) مطالبی کلی در جهت شناخت خصوصیات جهان بینی دینی انسانهای ابتدائی، در دوره های پیشین، ایراد می شود...
بیشتر
بنابراین، فرهنگ مادی و معنوی بشری، که آنها را« میراثهای اجتماعی» خوانده اند، از وضع بسیار ساده و ناچیزی آغاز شده و مراحل تحول و تکامل خود را طی نموده تا بصورت کامل کنونی رسیده است. می توان سیر تکامل فکری نوع انسان را به سیرتکاملی فردی انسان تشبیه نموده، یعنی مراحل تکاملی جسمی و فکری نوع انسان از آغاز تاکنون، شبیه مراحل تکامل جسمی و روحی کودک امروزی بوده است، که از هنگام تولد تا مرحله ی کامل بلوغ جسمی و روحی طی می کند. شعور و گونه ی تعقل او نیز مانند شعور و تعقل کودکان دو تا پنج ساله ی کنونی بسیار ساده و خام و آمیخته به تصورات مبهمی بوده است. بیشتر خصوصیات زندگی انسانهای نخستین، جنبه ی حیوانی داشته تا انسانی به معنای کنونی. بدین ترتیب باید گفت انسانهای ابتدایی ماقبل تاریخ، در آغاز عمر نوعی خود، از نظر طرز تفکر و توجیه علل رویدادها، مانند کودکان پیش از سنین هفت سالگی بوده اند. با این تفاوت که تکامل فردی انسان از تکامل نوعی او بسیار سریعتر است، یعنی مثلا اندازه ی رشد و تکاملی که انسان فردی در یک سال طی می کند، انسان نوعی و بشر ماقبل تاریخ در صدهزار سال طی می کرده است.
همان گونه که کودکان سه تا هفت ساله ی کنونی، طبیعت و پدیده های طبیعی را می شناسند و غالبا آنها را از راه تخیل توجیه می کنند، انسانهای ابتدایی نیز چنان بوده اند. با این فرق که کودکان کنونی در توجیه حوادث طبیعی، از پدر، مادر و مربی کمک می گیرند و از آنها می پرسند، و این پاسخ های آنان را پایه های جهان بینی خود قرار می دهند، ولی کودکان نوعی، یعنی انسانهای ابتدایی در حل معماها و توجیه حوادث نمی توانستند از داناتران استفاده کنند، از این روعلل رویدادهای طبیعی را با تخیلات خام خود توجیه می کردند، و در این کار به وادی خیالبافی و افسانه سازی می افتادند، همین خیالبافی ها و افسانه ها، که اغلب بوسیله ی جادوگران و کاهنان قبیله صورت می گرفته، برای نخستین بار مایه و بنیان جهان بینی آنها را تشکیل می داده است.
پس، جهان بینی و طرز تفکر انسان ابتدائی در آغاز، بقول آگوست کنت جنبه اسطوره ای وجادوئی و«ربانی» داشته است، چنانکه در بخشهای بعدی کتاب این مسائل به تفصیل برسی خواهد شد. از برسی احوال قبایل وحشی کنونی در مناطق دور افتاده، که از نظر فرهنگ و جهان بینی مانند بشر پیشین اند، چنین معلوم می شود که همه ی نهادهای اجتماعی، نظامات و مقررات زندگی انسانهای ابتدائی جنبه دینی و رنگ مذهبی داشته است، یعنی عنوان جادوئی داشته و مطابق«تابوها» توجیه می شده است.
انسان ابتدائی در آغاز زندگی اجتماعی، دارای شعور و بینشی بسیار ساده و غیر معقول بوده، بدین مناسب فرهنگ مادی و معنوی او نیز ساده و مطابق مقتضیات زندگی و بینش او بوده است. جریان رشد و تکامل عقاید و آداب دینی بشر ابتدائی بسیار کند بوده، از این رو در دوره ی چادرنشینی بحدی رسید که دارای تشکیلات اجتماعی گشت. به هر منوال، اکنون در قسمت های مختلف این بخش(اول) مطالبی کلی در جهت شناخت خصوصیات جهان بینی دینی انسانهای ابتدائی، در دوره های پیشین، ایراد می شود...
آپلود شده توسط:
kaydan
1395/10/05
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بنیانهای اجتماعی دین