جودت بیک و پسرانش
نویسنده:
اورهان پاموک
مترجم:
علیرضا سیف الدینی
امتیاز دهید
✔️ این رمان بیانگر داستان سه نسل از خانوادهای ساکن یکی از محلههای اعیاننشین استانبول است: بخش اول در اواخر سالهای امپراطوری عثمانی و دوره مشروطیت دوم سپری میشود. در این بخش نویسنده سعی میکنند خواننده را با گوشههای تاریک آن آشنا کند و گذر از سنت به مدرنیته و نوگرایی را در چشم خواننده آشکارنماید. بخش دوم که میتوان گفت بخش اصلی رمان است در دهه ۱۹۳۰ اتفاق میافتد. در بخش سوم کتاب با نسل سوم این خانواده آشنا میشویم که مربوط به سالهای ۱۹۷۰ میباشد، یعنی قبل از کودتای نظامی که در آن سال اتفاق افتاد. نویسنده در این کتاب تواناییاش در خلق رمان کلاسیک را نشان میدهد.
پاموک در قسمتی از سخنرانی خود در مراسم دریافت نوبل ادبیات میگوید:
« ۲۲ ساله که بودم تصمیم گرفتم همهچیز را رها کنم و رماننویس شوم. خودم را در اتاقی حبس و شروع کردم به نوشتن. چهار سال بعد نخستین رمانم «جودتبیک و پسران» را تمام کردم و نسخه تایپشدهاش را با دستی لرزان به پدرم دادم تا بخواند و نظرش را به من بگوید، نهتنها به این دلیل که به ذوق و سلیقه و اندیشهاش اعتماد داشتم بلکه چون برخلاف مادرم با نویسنده شدنم مخالفت نکرده بود، برایم خیلی مهم بود که تاییدش را بگیرم. آن هنگام پدرم با ما نبود، در جایی دور بود. بیصبرانه در انتظار بازگشتش ماندم. دو هفته بعد که برگشت، دواندوان رفتم و در را به رویش باز کردم. پدرم هیچ حرفی نزد، اما چنان در آغوشم گرفت که فهمیدم از رمانم خیلی خوشش آمده. چند لحظه سکوت کردیم. هر دو خیلی احساساتی شده بودیم. پس از مدتی پدرم اعتمادش را به من، یا به نخستین رمانم، با لحنی اغراقآمیز و پرهیجان به زبان آورد. پدرهای ترک معمولاً به پسرانشان میگویند: «روزی پاشا میشوی.» پدرم آن روز حرف دیگری زد، گفت: «پسرم، تو حتماً نوبل میگیری!»
بیشتر
پاموک در قسمتی از سخنرانی خود در مراسم دریافت نوبل ادبیات میگوید:
« ۲۲ ساله که بودم تصمیم گرفتم همهچیز را رها کنم و رماننویس شوم. خودم را در اتاقی حبس و شروع کردم به نوشتن. چهار سال بعد نخستین رمانم «جودتبیک و پسران» را تمام کردم و نسخه تایپشدهاش را با دستی لرزان به پدرم دادم تا بخواند و نظرش را به من بگوید، نهتنها به این دلیل که به ذوق و سلیقه و اندیشهاش اعتماد داشتم بلکه چون برخلاف مادرم با نویسنده شدنم مخالفت نکرده بود، برایم خیلی مهم بود که تاییدش را بگیرم. آن هنگام پدرم با ما نبود، در جایی دور بود. بیصبرانه در انتظار بازگشتش ماندم. دو هفته بعد که برگشت، دواندوان رفتم و در را به رویش باز کردم. پدرم هیچ حرفی نزد، اما چنان در آغوشم گرفت که فهمیدم از رمانم خیلی خوشش آمده. چند لحظه سکوت کردیم. هر دو خیلی احساساتی شده بودیم. پس از مدتی پدرم اعتمادش را به من، یا به نخستین رمانم، با لحنی اغراقآمیز و پرهیجان به زبان آورد. پدرهای ترک معمولاً به پسرانشان میگویند: «روزی پاشا میشوی.» پدرم آن روز حرف دیگری زد، گفت: «پسرم، تو حتماً نوبل میگیری!»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جودت بیک و پسرانش