داستانهای اشباح (از نویسندگان جهان)
مترجم:
منصوره شریف زاده
امتیاز دهید
مجموعه ۱۲ داستان با عناوین:
سوداگر بزرگ / مرد پوشالی / شبح گمشده / اتاق سرخ / روی جاده برایتن / شب با برکت / شبح کوچک / اسمی / منصوره / رز رز / موسیقی روی تپه / آخرین خنده
از داستان سوداگر بزرگ نوشته سامرست موآم:
هیچکس بهتر از او نمیدانست که مرد مهمی بود. در اصل مرد شماره یک مهمترین شعبه بزرگترین تجارتخانه انگلیس در چین بود. او در کار تجاری اش مهارت بسیاری کسب کرده بود و وقتی به عقب نگاه میکرد، به کارمند تازه کاری که سی سال پیش به چین آمده بود با رضایت لبخند میزد. زمانی را به یاد می آورد که خانه کوچکش را ترک کرده بود. خانه قرمز کوچکی در کنار یک ردیف طولانی از خانه های قرمز کوچک در «بارنز» که در حومه شهر بود و به شخصیتش لطمه میزد و او را به دیوانگی میکشاند. آن را با عمارت سنگی مجلل اش مقایسه کرد. عمارتی با ایوان و اتاقهای بزرگ که در عین حال دفتر کمپانی اش هم بود. با رضایت لبخند میزد سپس به سالهای پیشتر فکر کرد. به شامش فکر کرد و چای جوشیده ای که وقتی از مدرسه (او در مدرسه سنت پاول درس میخواند) به خانه برمی گشت با پدر و مادر و دو خواهرش می نوشید و همین طور، به آن تکه گوشت سرد و مقدار زیادی نان و کره و شیر زیاد در چایش... هر کسی به فکر خودش بود بعد او به مکانی فکر کرد که حالا شامش را می خورد همیشه لباس پوشیده و مرتب بود و چه تنها بود و چه نبود، سه پیشخدمت کنار میزش می ایستادند...
بیشتر
سوداگر بزرگ / مرد پوشالی / شبح گمشده / اتاق سرخ / روی جاده برایتن / شب با برکت / شبح کوچک / اسمی / منصوره / رز رز / موسیقی روی تپه / آخرین خنده
از داستان سوداگر بزرگ نوشته سامرست موآم:
هیچکس بهتر از او نمیدانست که مرد مهمی بود. در اصل مرد شماره یک مهمترین شعبه بزرگترین تجارتخانه انگلیس در چین بود. او در کار تجاری اش مهارت بسیاری کسب کرده بود و وقتی به عقب نگاه میکرد، به کارمند تازه کاری که سی سال پیش به چین آمده بود با رضایت لبخند میزد. زمانی را به یاد می آورد که خانه کوچکش را ترک کرده بود. خانه قرمز کوچکی در کنار یک ردیف طولانی از خانه های قرمز کوچک در «بارنز» که در حومه شهر بود و به شخصیتش لطمه میزد و او را به دیوانگی میکشاند. آن را با عمارت سنگی مجلل اش مقایسه کرد. عمارتی با ایوان و اتاقهای بزرگ که در عین حال دفتر کمپانی اش هم بود. با رضایت لبخند میزد سپس به سالهای پیشتر فکر کرد. به شامش فکر کرد و چای جوشیده ای که وقتی از مدرسه (او در مدرسه سنت پاول درس میخواند) به خانه برمی گشت با پدر و مادر و دو خواهرش می نوشید و همین طور، به آن تکه گوشت سرد و مقدار زیادی نان و کره و شیر زیاد در چایش... هر کسی به فکر خودش بود بعد او به مکانی فکر کرد که حالا شامش را می خورد همیشه لباس پوشیده و مرتب بود و چه تنها بود و چه نبود، سه پیشخدمت کنار میزش می ایستادند...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی داستانهای اشباح (از نویسندگان جهان)