حلاج
نویسنده:
علی میرفطروس
درباره:
منصور حلاج
امتیاز دهید
این کتاب در شرح وقایع و اعتقادات مردم زمان حلاج بوده که درسال 1357 نوشته شده است.
بیشتر
آپلود شده توسط:
hamid101860
1394/08/22
دیدگاههای کتاب الکترونیکی حلاج
شاید مشکل از مرورگر شما باشه
اینچ مىگویند که القلوب تتشاهد . گفتى است و حکایتى مىگویند بر ایشان کشف نشده است و اگرنه، سخن چه حاجت بودى چون قلب گواهى مىدهد گواهى زبان چه حاجت گردد، امیر نایب گفت که آرى دل گواهى مىدهد امّا دل را حظّى هست جدا و گوش را حظّى هست جدا چشم را حظّى است جدا و زبان را جدا به هر یکى احتیاج هست تا فایده افزونتر باشد. فرمود که اگر دل را استغراق باشد همه محو او گردند محتاج زبان نباشد آخر لیلى را که رحمانى نبود و جسمانى و نفس بود و از آب و گل بود، عشق او را آن استغراق بود که مجنون را چنان فروگرفته بود و غرق گردانیده که محتاج دیدن لیلى به چشم نبود و سخن او را به آواز شنیدن محتاج نبود که لیلى را از خود او جدا نمىدید که:
حواس جمعند از روى معنى. از روى صورت متفرّقند. چون یک عضو را استغراق حاصل شد همه در وى مستغرق شوند. چنانک مگس بالا مىپرد و پرش مىجنبد و سرش مىجنبد و همه اجزاش مىجنبد. چون در انگبین غرق شد، همه اجزاش یکسان شد، هیچ حرکت نکند. استغراق آن باشد که او در میان نباشد و او را جهد نماند و فعل و حرکت نماند غرق آب باشد.هر فعلى را که ازو آید، آن فعل او نباشد، فعل آب باشد. اگر هنوز در آب دست و پاى مىزند او را غرق نگویند یا بانگى مىزند که «آه غرق شدم» این را نیز استغراق نگویند.
آخر این «انا الحقّ» گفتن مردم مىپندارند که دعوى بزرگى است . انا الحق عظیم تواضع است زیرا اینکه مىگوید «من عبد خدایم» دو هستى اثبات مىکند یکى خود را و یکى خدا را. امّا آنکه «انا الحق» مىگوید خود را عدم کرد به باد داد.
مىگوید «انا الحق » یعنى «من نیستم، همه اوست، جز خدا را هستى نیست، من به کلّى عدم محضم و هیچم.» تواضع درین بیشترست این است که مردم فهم نمىکنند اینکه مردى بندگى کند براى خدا حسبة للّه آخر بندگى او در میان است اگرچه براى خداست، خود را مىبیند و فعل خود را مىبیند و خداى را مىبیند. او غرق آب نباشد. غرق آب آن کس باشد که درو هیچ جنبشى و فعلى نماند، امّا جنبشهاى او جنبش آب باشد.
-فیه ما فیه ؛