خاکستر گرم
نویسنده:
شاندور مارائی
مترجم:
مینو مشیری
امتیاز دهید
✔️ نثر مارائی در «خاکستر گرم» نثری صریح و دقیق و موشکافانه و رئالیست است.
پیرنگ داستان که درباره یک مثلث عشقی است تازگی ندارد و بهانهای بیش نیست. آنچه رمان را متمایز میکند جسارت نویسنده در ساختار تجربی اثر است، آن هم دهها سال پیش از میلانکوندرا و نویسندگان همنسل او.
نویسنده فراسوی پیرنگ کلیشهای داستان میرود و به آن بعدی فلسفی و روانشناختی میدهد؛ زیرا رمان در واقع درباره وسواس فکری، تحقیق و کاوش درباره تنهایی انسان، غم، و سرانجام با رسیدن به کمال پختگی، پذیرفتن یک درام روانی است.
در آغاز کتاب میخوانیم:
صبح ژنرال سالخورده به سرداب سر زد. سحر به آن جا رفته بود و ساعت از یازده گذشته بود که به خانه بازگشت. وسط ستون های ایوان که از سنگفرش مرطوبش بوی نا بلند بود، شکاربانش، نامه به دست، منتظر ایستاده بود.
ژنرال کلاه لبه پهن حصیری اش را بالا زد و چهره برافروخته اش را نمایان کرد و بی حوصله پرسید: « چی می خواهی؟ » سال ها بود نه نامه ای باز کرده بود و نه نامه ای خوانده بود. نامه ها به دفتر مباشر می رفتند و دسته بندی می شدند تا یکی از پیشکارها به آن ها رسیدگی می کرد.
شکاربان شق ورق جواب داد: « این نامه را پیک آورده. »
ژنرال دست خط را شناخت. نامه را گرفت و در جیب گذاشت و وارد خنکای تالار ورودی شد و بی آن که کلامی بگوید عصا و کلاهش را به شکاربان داد. از جعبه سیگار عینکش را در آورد، رفت کنار پنجره و زیر نوری که از لابلای کرکره های چوبی به داخل می تابید شروع به خواندن نامه کرد.
از بالای شانه به شکاربان که می خواست با عصا و کلاه خارج شود گفت: « صبر کن. »...
بیشتر
پیرنگ داستان که درباره یک مثلث عشقی است تازگی ندارد و بهانهای بیش نیست. آنچه رمان را متمایز میکند جسارت نویسنده در ساختار تجربی اثر است، آن هم دهها سال پیش از میلانکوندرا و نویسندگان همنسل او.
نویسنده فراسوی پیرنگ کلیشهای داستان میرود و به آن بعدی فلسفی و روانشناختی میدهد؛ زیرا رمان در واقع درباره وسواس فکری، تحقیق و کاوش درباره تنهایی انسان، غم، و سرانجام با رسیدن به کمال پختگی، پذیرفتن یک درام روانی است.
در آغاز کتاب میخوانیم:
صبح ژنرال سالخورده به سرداب سر زد. سحر به آن جا رفته بود و ساعت از یازده گذشته بود که به خانه بازگشت. وسط ستون های ایوان که از سنگفرش مرطوبش بوی نا بلند بود، شکاربانش، نامه به دست، منتظر ایستاده بود.
ژنرال کلاه لبه پهن حصیری اش را بالا زد و چهره برافروخته اش را نمایان کرد و بی حوصله پرسید: « چی می خواهی؟ » سال ها بود نه نامه ای باز کرده بود و نه نامه ای خوانده بود. نامه ها به دفتر مباشر می رفتند و دسته بندی می شدند تا یکی از پیشکارها به آن ها رسیدگی می کرد.
شکاربان شق ورق جواب داد: « این نامه را پیک آورده. »
ژنرال دست خط را شناخت. نامه را گرفت و در جیب گذاشت و وارد خنکای تالار ورودی شد و بی آن که کلامی بگوید عصا و کلاهش را به شکاربان داد. از جعبه سیگار عینکش را در آورد، رفت کنار پنجره و زیر نوری که از لابلای کرکره های چوبی به داخل می تابید شروع به خواندن نامه کرد.
از بالای شانه به شکاربان که می خواست با عصا و کلاه خارج شود گفت: « صبر کن. »...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خاکستر گرم