رسته‌ها
شناخت خدا از طریق برهان
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 263 رای
نویسنده:
مترجم:
شهریار جدی
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 263 رای
.
اینکه چرا اسم این کتاب بعنوان” شناخت خدا از طریق برهان“ تلقی شده است، دلیل مهمی دارد. اکثر مردم اظهار می کنند که خدا را می شناسند و به او اعتقاد دارند. با وجود این، آنها، در حقیقت، او را نمی شناسند و خداوند را با وسعت حقیقی اش سنجش نمی کنند. به همین خاطر، انسان احتیاج به” دلیل و خرد“ دارد.
حرکت اصلی این کتاب به این خاطر است که به خوانندگان اجازه دهد تا شاهد وجود خدا با عقل خود باشند. برخی از مردم به وجود خدا اعتقاد ندارند و برخی دیگر می گویند که بخاطر عقل و وجدانشان نیست که وجود خدا را باور ندارند بلکه به آنها تعلیم داده شده است که چنین باور کنند. با این وجود، چونکه آنها از خرد خود استفاده نمی کنند لذا قادر به دسترسی شرایطی که بتوانند از طریق آن به ضرورت حتمی اعتقاد به خدا پی ببرند، نیستند. البته مؤمنین خردمند وجود و خلقت خدا را با فکر و منطق خود دیده و از خدایی که قدرت جاودان دارد می ترسند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
206
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
teekany
teekany
1388/09/18

کتاب‌های مرتبط

کمال انسان در قرآن و روایات
کمال انسان در قرآن و روایات
2.7 امتیاز
از 3 رای
رساله قشیریه
رساله قشیریه
4.7 امتیاز
از 61 رای
درآمدی بر عرفان تطبیقی
درآمدی بر عرفان تطبیقی
4.4 امتیاز
از 24 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شناخت خدا از طریق برهان

تعداد دیدگاه‌ها:
23
[quote='budah']هرکدوم از براهین خدا هیچ کدوم نتوانستند خدای قادر مطلق و توانا و خیر مطلق را تعریف و به مردم بشناسد[/quote]
آکویناس یکی از فیلسوفان قرون وسطی موافق بود که خدا را تنها از راه عقل نمی شود بشناسیم.
او معتقد بود از راه ایمان و عقل توأمان می توان به "حقیقت خداشناسی طبیعی"رسید.
او 5 برهان برای اثبات وجود خدا عنوان کرد.
1-برهان حرکت:
همه چیز در جهان طبیعت در حال حرکت است.نتیجه چیزی باید همه چیز را به حرکت در آورده باشد،یعنی محرک نخستین همۀ حرکت ها.
محرک اول خداست.
2-برهان علت فاعلی:
هیج چیز در این دنیا علّت وجود خود نیست.شما علّت وجود خود نیستید.به این ترتیب همه چیز معلول علّتی غیر از خودش است.باید علت نخستینی برای همه چیز وجود داشته باشد.
علت نخستین خداست.
3-برهان مراتب کمال:
در این دنیا ما چیزهایی را بهتر از چیزهایی دیگر می دانیم.برخی مردم در قیاس با دیگران کمتر خوب و کمتر صادق اند.همچنین مراتب گوناگونی از زیبایی وجود دارد.به این ترتیب ما باید معیار مطلوبی از بالاترین نیکی ،حقیقت و زیبایی داشته باشیم.ما همچنین موجودات پست تر و عالی تر را با هم مقایسه می کنیم.در قیاس با سنگ،میمون عالی تر و انسان موجود عالی تری از میمون است.او نتیجه گرفت که باید چیز کاملی وجود داشته باشد که علّت همۀ این درجات کمال باشد.
موجود کامل خداست.
4-برهان واجب الوجود در مقابل ممکن الوجود:
در طبیعت برای برخی چیزها وجود نداشتن امکان پذیر است.مثل من و شما.روزی هستیم و روزی دیگر نیستیم.
باید چیزی وجود داشته باشد که وجود او فقط ممکن نباشد،بلکه به عنوان علت همۀ "وجود های ممکن" ضرورت داشته باشد.
این وجود ضروری خداست.
5-برهان نظم و طرح در جهان:
همه چیز در طبیعت مقصد و مقصودی دارد.دانه ی بلوط می روید تا به درخت بلوط تبدیل شود و نه به هویج.دختر به زن تبدیل می شود نه به ماهی.وقتی نظم و طرحی وجود دارد،ذهن هوشمندی هست که مسئول نظم و طرح است.
این ذهن هوشمند خداست.
در نظر آکویناس این پنج برهان نشان می دهد که ما می توانیم وجود خدا را با استفاده از عقل ثابت کنیم.
با این حال،حقیقت کامل خدا را فقط از طریق وحی ِ مبتنی بر لطف یا نوعی مکاشفه ی عارفانه ی عمیق می توان شناخت و بس.
هرکدوم از براهین خدا هیچ کدوم نتوانستند خدای قادر مطلق و توانا و خیر مطلق را تعریف و به مردم بشناسد
هر جا اسم خدا هست این بنده نافرمان خدا هم سرک میکشه:D
البته اگر فکر می کنید این احتمال به اندازه ی کافی کوچک نیست، می توانید تعداد آنها را به توان هزار برسانید و آزمایش را تکرار کنید، و تحقیق کنید که هر بار اتفاقی خارق العاده می افتد یا خیر.
در مورد جهان، هر شکلی که می داشت، احتمالش دقیقا به اندازه ی احتمال حالت فعلی می بود. پس داشتن چنین شکلی از لحاظ احتمالی اصلا چیز عجیبی نیست، همانطور که اتفاق افتادن چیزی که احتمالا یک در میلیارد (یا توان هزار آن) در آزمایش ما بود اصلا برایمان عجیب نبود و نیاز به عامل توجیه کننده ای (خدا) نداشت.
در برخی متون برهان نظم را اینگونه خلاصه می کنند که "ساختار جهان نشان دهنده ی وجود نوعی انتخاب است"، که با وجود دقیق نبودن بیان، می تواند به خوبی روند کلی آن را مشخص کند. البته و صد البته در نگاه اول چنین می نماید که نظام جهان بر اساس یک انتخاب شکل گرفته. ولی آیا واقعا اینطور است ؟ نه الزاما. ما به این خاطر احساس می کنیم انتخابی در بین است، که عادت داریم برای رسیدن به مصنوعاتی هماهنگ با جهان "انتخاب" کنیم. ولی هیچ دلیل منطقی نداریم که باور کنیم جهان خود نیز به مانند مصنوعات ما بر اساس یک انتخاب ایجاد شده. همانطور که اگر انتخابی در بین نباشد و شکلی به وجود آید (مانند آنچه در مورد چوب کبریتها وجود داشت) برای تکرار آن باید حتما انتخاب کرد، در حالی که خود آن نقش کلی و اولیه فاقد انتخاب بود
علاوه بر این باید حتما به این مسئله توجه کرد که در مورد بسیاری از چیزها در جهان انتخابی درونی وجود دارد. اینکه من به شکل فعلی هستم، انتخابی ست که توسط اجزای موجود در جهان انجام شده و نیاز به توجیه خارجی ندارد. اگر مسایل را تحلیل کنیم، می بینیم که اجزای مختلف چنان به هم وابسته هستند که بسیاری از آنها به لحاظ ساختار توسط ساختار سایر اجزا مشخص می شوند و نمی توان آنها را به عنوان مسایلی جدا در نظر گرفت.
اگر بخواهیم مشکل این برهان را خلاصه کنیم، می توان گفت مشکل اصلی و عمده ی آن بسط دادن است. انسان آنچه را در اطراف خود مشاهده کرده، همراه با قضایا و احکامشان، به کلی ترین چیزها بسط داده، بدون اینکه در این انتقال به شرایط دقت کند.
در مثالهای زیادی که زده می شود، مثلا انسان با تمام پیچیدگیهایش، دلیلی برای وجود یک آفریننده ی فراجهانی دانسته می شود. حال نباید این را پرسید که اگر چنین چیزی باشد، خدایی که خود نیز یک موجود با شعور و هماهنگ فرض می شود نیز حتما و حتما منظم است، و در نتیجه باید آفریننده ای بالاتر از خود داشته باشد ؟ مسلما چنین چیزی را قبول نمی کنند. این مشکل تحلیل موضعی نقص برهان را نشان می دهد، مانند اکثر برهانهای دیگر. تنها راه فرار از آن این است که بگوییم نظم تنها به چیزهایی که دارای اجزا هستند تعلق می گیرد و از رابطه ی اجزا حکایت می کند (البته نشان دادیم که رابطه ی بین اجزا کافی نیست و به یک قطب دیگر نیز نیاز دارد) در حالی که خدا بسیط است (اجزا ندارد). ولی واقعا بسیط بودن خدا به چه معناست ؟ چطور چیزی می تواند بسیط باشد و کاری انجام دهد، یا شعوری داشته باشد ؟ درست است که برای فرار از نقد، هر چیز غیر قابل تصوری را به هر چیزی نسبت دهیم ؟ اشکالی ندارد، فرض می کنیم چیزهای بسیط بتوانند شعور هم داشته باشند و کارهایی انجام دهند. ولی این سریعا به این نتیجه نمی رسد که زنجیره ی نظم ها (من منظم هستم، به خاطر نظمی که پدر و مادرم داشته اند، و نظم غذاها و اشیا و ...) می تواند به عنصریا عناصری بسیط در همین جهان ختم شود ؟ البته همینطور است. با وجود این فرض جدید که برای فرار از نقد پیشین طرح شد، دیگر نمی توان به ماده ای خارج جهان رسید. خداباور می تواند جواب دهد که ماده نمی تواند بسیط باشد در حالی که غیر ماده می تواند، و در آن صورت من هم می گویم که ماده می تواند بسیط باشد و غیر ماده نمی تواند !
در نهایت به این مسئله می رسیم که یا باید اطلاق نظم بر کل جهان را بی معنی بدانیم، زیرا در مورد کل جهان معیار دیگری برای قضاوت نداریم (هرچه هست درون جهان قرار می گیرد، و چیزی خارج آن نیست که معیار قرار گیرد)، یا کل جهان را معیار مطلق بدانیم، و در نتیجه آن را منظم بدانیم. در حالت اول دیگری نظم یا بی نظمی وجود ندارد که بخواهیم از آن وجود داشتن یا نداشتن خدایی را نتیجه بگیریم. در حالت دوم، جهان منظم است، ولی منظم بودن آن به خاطر قرارداد ماست، و ارتباطی با خدا ندارد، همانطور که ثابت بودن همیشگی معیار طول ربطی به جنس آن و اجزای تشکیل دهنده اش ندارد و تنها به قرارداد ما مربوط می شود. به عبارتی، گفتن اینکه "کل جهان، در حالتی که کل جهان معیار نظم باشد، منظم است"، مانند این است که بگوییم "جهان جهان است" یا "نظم نظم است"، که هیچ معنای جدیدی ندارد و نتیجه ای نمی توان از آن گرفت.
برهان نظم به شکلی دیگر، در قالب احتمالات نیز بیان می شود. این بیان از نظر اکثر متکلمین دینی مورد قبول نیست و ایرادهای زیادی از آن گرفته اند (البته نه همه) ولی در بین عموم مردم رواج زیادی دارد:
اگر دسته ای از میمونها با یک ماشین تایپ بازی کنند احتمال دارد که مجموعه آثار شکسپیر نتیجه شود ؟ مسلما نمی شود. پس چطور می توان انتظار داشت جهانی که بسیار بزرگتر و پیچیده تر است بتواند بر اساس اتفاق به وجود آید ؟ کافیست احتمال قرار گرفتن زمین در جایی مناسب در منظومه ی شمسی را حساب کنیم و آن را با احتمال پدید آمدن یک پروتئین ترکیب کنیم و ... به چنان عدد کوچکی می رسیم که هیچ فرد عاقلی نمی تواند آن را قبول کن.
متاسفانه برداشت اکثر افراد از احتمالات درست نیست، و این ایراد نه تنها به چنین استدلالهایی محدود نمی شود، که تمام زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد و تصمیم گیریها و نتیجه گیریهای آنها را به خطا می کشاند. با این حال، به نظر می آید که از این وضع راضی هستند !
البته شکی نیست که اگر احتمال تشکیل چنین ترکیبی از جهان را محاسبه کنیم، عددی بسیار بسیار بسیار کوچک می شود. ولی از کوچکی این عدد چه نتیجه ای می توانیم بگیریم ؟ بعید بودن وقوع آن را ؟ هرگز !
مسئله بسیار ساده است. اگر فکر می کنید جز این است، هم اکنون آزمایشی کنید. تعداد کافی کارت تهیه کنید، آنها را از یک تا یک میلیارد شماره گذاری کنید (در صورتی که مایل باشید بیشتر) و بعد از بین این یک میلیارد کارت یکی را بیرون بکشید. تعجب نکردید ؟! عددی بیرون آمد که احتمال بیرون آمدنش یک در میلیارد بود ! چطور چنین اتفاقی افتاد ؟! چطور چنین اتفاق بعیدی رخ داد ؟ آزمایش را تکرار می کنیم، و هر بار بدون استثنا چنین اتفاق عجیبی می افتد !
س چه زمان به عنصري نامنظم مي رسيم ؟
با اين ترتيب كه ما پيش مي رويم، هرچه "وجود" داشته باشد برچسب منظم مي خورد.
(اگر کسی به این فکر کند که صرف وجود داشتن نیز برای رسیدن به خدا کافیست، باید یادآوری کنم که این مطلب به برهان علیت مربوط می شود و از بحث فعلی خارج است)
مي دانيد چرا ؟
به اين خاطر كه برخلاف ديدگاه سنتي، اين قوانين نيستند كه وجود را مي سازند، بله قوانين روابطی هستند که با "وجود"ها متناظر می شوند. برخي فكر ميكنند قوانيني وجود دارند كه به چيزها شكل مي دهند، و لزا اگر بتوانيم قانوني را بين اشيا كشف كنيم، به آن ايده ي خارق العاده نزديك شده ايم. در حالي كه قوانين برداشت ما از وجود اشيا هستند. جهان ما هرشكلي كه مي داشت، از نظر ما منظم مي بود، هر شكلي. به عبارت بهتر، نظم، ايده ايست ذهني (نه قانوني خارجي) كه از تطابق شي با كل حكايت مي كند. اگر چيزي بتواند در سيستم كلي جهان پايدار باشد و رابطه أي مانند آنچه قبلا دیده ایم داشته باشد، از نظر ما منظم است. مانند قضاوت در مورد شخصیت اجتماعی افراد است. آنچه شهروند خوب یا بد می نامیم به افراد بستگی ندارد، به تطابق آنها با جامعه ای که در آن قرار گرفته اند مربوط می شود. هر جامعه ای، حالت خود را خوب (به جای منظم) می داند، و هرکس که مطابق معیارهای آن باشد از نظر آنها خوب (منظم) دانسته می شود. اینکه او را خوب (منظم) می دانند، تنها و تنها به این معنیست که او با سیستم جامعه و اجزای دیگر آن رابطه ای هماهنگ دارد. در مورد خود جامعه (جهان) چطور ؟ خوب است یا بد ؟ مسلما هر جامعه ای خود را خوب می داند، همانطور که هر حالتی از جهان منظم نام می گیرد، به این خاطر که کل جهان خود معیار قضاوت در مورد نظم است، و اگر بخواهیم در مورد جهان قضاوت کنیم، معیار دیگری برای سنجش نداریم. مانند اندازه گیری طول ها، که برای تعیین اندازه ی اشیا آنها را با معیار طول می سنجیم (مثلا متر استاندارد)، و در عین حال این کار در مورد خود معیار بی معنیست. مثلا اگر بخواهیم بدانیم اشیا در اثر گذشت زمان تغییر طول می دهند، یا اندازه ای ثابت دارند، آنها را یک یک با معیار طول می سنجیم و متوجه می شویم که برخی از آنها ثابت هستند، و برخی نیستند، که این تنها از رابطه ی آنها با معیار حکایت می کند (و ممکن است یک چیز بر اساس معیاری ثابت باشد و بر اساس معیاری دیگر نباشد، مانند منظم بودن و منظم نبودن در مثال چوب کبریتها). حال معیار خود ثابت است یا خیر ؟ مسلما ثابت است، چون همواره با خود برابر است. حال آیا فرقی می کند که معیار ما چه باشد ؟ خیر، معیار ما هرچه که باشد، همواره نسبت به زمان ثابت است همانظور که جهان ما نیز هرچه باشد از نظر ما منظم است.
مسئله ي مهمي كه در مورد اين برهان وجود دارد اين است كه واقعا چه چيزي بي نظم است. با توجه به معيارهاي منظم دانستني كه معرفي مي كنند، مي توان چيزي را بي نظم دانست ؟
در مورد مثال معروف و تکراری چشم، همه قبول داريم كه سيستم بسيار پيچيده أي دارد، متناسب با آنچه از آن طلب مي كنيم، ولي بهتر است بگوييم از چشم انتظاري داريم كه مطابق با توانايي آن است، نه اينكه تواناييهاي چشم طوريست كه انتظارات ما را برآورد. بسيار خوب، حال بگوييد كه با توجه به اينكه چشم محدوديتهاي بينايي بسياري دارد، و به عنوان مثال، سطحي بسيار حساس و آسيب پذير دارد، قادر به بزرگنمايي نيست، دقت و توان آن از بین می رود و هزار چيز ديگر، باز هم مي توان سيستم فعلي را منظم دانست ؟ بله، شايد به خوبي آن ايده نباشد، ولي اين به معني نامنظم نبودنش نيست، زيرا هنوز مي تواند هدف ديدن را ارضا كند. اگر چشم ما قادر به تفكيك رنگها نبود، و همه چيز را تكرنگ مي ديد، ديگر آن را منظم نميدانستيد ؟ چرا، باز هم هدف ديدن را ارضا مي كرد. اگر قادر به ديدن فاصله ي بيشتر از يك سانتيمتر نبود، آن را منظم نمي دانستيد ؟ چرا، باز هم به هدفي خاص خود مي رسيد. در نهايت اگر حتا قادر به ديدن نيز نبود چطور ؟ چرا، باز هم آن را منظم مي دانستند، زيرا جرمي ماديست كه در جاي خود به طور پايدار قرار گرفته و با ديگر مواد به طوري برنامه ريزي شده و منظم در تعادل است، و لزا منظم. همانطور كه انگشت كوچك پا را نامنظم نمي دانيم.
فرق در چيست ؟
در هر دو حالت، امكان به وجود آمدن چنان شكلي در اثر يك پرتاب اتفاقي يكي ست، و هيچ تفاوتي در مورد چوب كبريتها وجود ندارد. ساختار آنها كاملا مانند يكديگر است. در حالي كه مطمئنيم يكي از آنها اتفاقيست، و شك نداريم كه ديگري اتفاقي نيست. چرا ؟
مشخص است كه چيزي در درون اين سيستم باعث نشده است تا چنين نتيجه أي بگيريم (چون آن دو كاملا مانند يكديگر بودند)، بلكه چيزي خارجي، يعني رابطه ي بين آن سيستم، و عناصر ديگر جهان باعث شد چنين نتيجه أي بگيريم.
پس آنچه مشخص است، نظم چيزي نيست كه بتوانيم آن را به يك مجموعه به تنهايي نسبت دهيم، و نياز به يك قطب ديگر هم دارد، و آن، معيار قضاوت (اینکه چه هدفي مد نظر است) و محيط قرارگيري ست. با اين حساب، در مورد ساعت به اين خاطر برايش سازنده أي در نظر مي گيريم، كه نخست ساختارش مناسب نشان دادن گذشت زمان است، و گذشت زمان (به اين شكل) قرارداد ما انسانهاست، و هدف و معياريست كه براي ما انسانها عموميت دارد. پس طبق معيارهاي ما اين ساعت هدف مند است (مانند چوب كبريتها در حالت دوم)، در حالي كه مي توانستيم با ساختار ديگري از معيارها بار آمده باشيم كه اين ساعت براي ما هدف مند نباشد، و در نتيجه توجه ما را جلب نكند (مانند چوب كبريتها در حالت اول)، كه اگر شرايط خاص ديگری نيز فراهم باشد، آن را به هيچ وجه مجموعه أي منظم نخواهيم دانست. از سوی دیگر، دلیل مهم دیگری که ساعت را دارای سازنده ی هوشمند می دانیم این است که تا جایی که امکان تحقیق وجود داشته، به ما ثابت شده که طبیعت چیزی مانند ساعت به وجود نمی آورد، و هرکجا ساعتی بوده سازنده ای داشته. در نتیجه اگر باز هم ساعتی ببینیم به طور استقرایی نتیجه می گیریم که سازنده ای دارد، در صورتی که اگر قبلا هیچ آشنایی با ساعت نمی داشتیم (و چیزهای شبیه آن، مثلا چیزهایی که از فلزات صیغل شده ساخته شده اند و ...) آنرا ساخته شده توسط یک انسان نمی دانستیم. می دانید مانند چیست ؟ ما اگر اکنون یک بلور را ببینیم، با وجود اینکه ساختار منظم (از نظر هندسی) آنرا می بینیم، در حالتی که انگار کنار هم چیده شده اند، تصور نمی کنیم که انسانی هوشمند آن را ساخته باشد، بلکه آن کار را به طبیعت نسبت می دهیم، زیرا می دانیم طبیعت چنین ساخته هایی دارد، در حالی که اگر قبلا با بلورها آشنا نبودیم، احتمالا با دیدن ساختار آن احتمال می دادیم کسی هوشمندانه اجزای آن را چیده باشد
ميبينيم كه در تعيين منظم بودن مجموعه ها مشكلات بسيار بزرگي داريم.
در مورد ماهيت نظم، مثالي ديگر را در نظر بگيريد. فرض كنيد به جايي وارد مي شويد، بدون آنكه اطلاعاتي از آنجا داشته باشيد. ميزي در آنجا مي بينيد، كه يك صندلي پشت آن و يك جا سيگاري روي آن قرار گرفته. روي زمين تعدادي چوب كبريت افتاده، و ظاهر آن طوريست كه معلوم است از روي ميز افتاده اند و شكل آنها اتفاقيست. هم اكنون شكلي براي آنها در نظر بگيريد. بسيار خوب، مطمئنا ميتوانيد شكلي را در نظر بگيريد كه به نظر اتفاقي بيايد.
خوب، اكنون با سيستمي روبرو هستيم كه آن را اتفاقي مي دانيم. بهتر است بگوييم احتمال بسيار زيادي مي دهيم كه اتفاقي باشد. حال فرض كنيد ما در دنيايي زندگي ميكنيم، كه در آن گروهي جنايتكار حرفه أي وجود دارد، كه نشان آنها تعدادي خط بهم ريخته است، كه بسيار شبيه شكل آن چوب كبريتهاست. بسيار خوب، با اين فرض جديد چه نتيجه أي مي گيريم ؟ مسلما نتيجه مي گيريم كه اين چوبها به آن نشان مربوط ميشوند و كسي آنها را به آن شكل "چيده" است، و بعيد مي دانيم كه بر اثر يك اتفاق از روي ميز پرت شده باشند و چنان شكلي گرفته باشند.
مهمترين مشكل اين برهان، در همين بيان نظم نهفته است. در اين برهان نظم خصوصيت ذاتي شي دانسته شده، طوري كه ميتوان با مطالعه ي يك شي گفت كه منظم است، يا خير. در حالي كه نظم را با توجه به هدف تبيين مي كنند، و هدف چيزيست خارج شي، يعني رسيدن يك مجموعه به يك هدف (يا نرسيدن آن) چيزي نيست كه بتوان با مطالعه ي مجموعه تحقيقش كرد. به عنوان مثال، شايد مكانيزمي كه زلزله را به وجود مي آورد در جهت رسيدن به هدف خاصي ندانيم و آن را منظم ندانيم، در حالي كه مي توانيم از ديدگاهي ديگر آن را مكانيزمي براي آزادشدن انرژي كرنشي سنگها و پايين آمدن سطح انرژي شان بدانيم، و در نتيجه زلزله را مكانيزمي در جهت رسيدن به يك هدف مشخص و عالي، و در نهايت منظم. چگونه مي خواهيم هدفها را تعيين كنيم ؟
در مثالي كه مي زنند، چشم منظم است، زيرا تمام اجزاي آن طوري كنار هم قرار گرفته اند كه بتوانند "ببينند"، ولي چرا "شنيدن" را هدف چشم قلمداد نمي كنيم ؟ اگر چنين كنيم، چشم يك مجموعه ي منظم نخواهد بود، زيرا قادر به شنيدن نيست.
از سوي ديگر، اگر چشم قادر به بينايي نيز نبود، مي توانستيم آن را مجموعه أي منظم بدانيم، چون به خوبي قادر است در جاي خود باقي بماند و از هم نپاشد و سیستم رگهای آن به خوی می تواند سلولهایش را تغزیه کند ! اصلا در چه حالتي مي توان گفت كه چشم يك مجموعه ي بي نظم است و هيچ تفسير ديگري از آن نتوان كرد ؟ من كه نميتوانم حالتي را تصور كنم، هر حالتي را كه در نظر بگيريم، مي توانيم هدفي براي آن در نظر بگيريم، و بر اساس آن هدف چشم را منظم بدانيم.
شناخت خدا از طریق برهان
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک