من و جام و شبتابها
نویسنده:
قدمعلی سرامی
امتیاز دهید
تصویرگر: سیروس آقاخانی
نمیدانم چند ساله بودم. همین یادم است که هنوز به مدرسه نمیرفتم. در آن زمان همیشه از بچههای دیگر فاصله میگرفتم و در تنهایی با خود بازی میکردم. تنهایی دنیای عجیبی است. با اینکه معمولاً زندگی با جمع و در کنار دوستان و آشنایان بهتر و خوشتر میگذرد، اما نمیدانم چرا ترجیح میدادم با خود خلوت کنم، شاید در تنهایی بیشتر احساس آرامش میکردم. البته گاهی اوقات آدم احساس میکند با خودش هم میتواند خوب و خوش بگذراند. اصلا بعضی وقتها هر کس میتواند دوست خوبی برای خودش باشد ولی فقط بعضی وقتها.
یادم میآید شبهای تاریک، زیباترین و شورانگیزترین بازیها برای من سرگرم شدن با کرمهای شبتاب بود. آنها، همبازیهای خوب شبهای کودکیام بودند. آن وقتها خودم را در یک شبتاب میدیدم و تنهاییم را با او پر میکردم. شب تابها شب را آیینه باران میکردند و من در یکایک آنها با خود دیدار میکردم.
از همان کودکی چشمهایم ضعیف بودند و بیناییام کم. به یاد ندارم هیچوقت دنیا را روشنتر از این که حالا میبینم، دیده باشم. اما گوشهایم، گوشهایم تا بخواهید تیز بودند و کوچکترین صدایی را تشخیص میدادند. اگر بگویم به راحتی صدای تاپ تاپ قلب مادرم را میشنفتم، باور کنید دروغ نگفتهام، یعنی دلیلی ندارد که دروغ گفته باشم، همانطور که عیب چشمهایم را گفتم و باور کردید، هنر گوشهایم را هم میگویم و باور کنید. راست گفتهاند یک در را که به روی آدم ببندند، در دیگری بر روی او خواهند گشود.
...
بیشتر
نمیدانم چند ساله بودم. همین یادم است که هنوز به مدرسه نمیرفتم. در آن زمان همیشه از بچههای دیگر فاصله میگرفتم و در تنهایی با خود بازی میکردم. تنهایی دنیای عجیبی است. با اینکه معمولاً زندگی با جمع و در کنار دوستان و آشنایان بهتر و خوشتر میگذرد، اما نمیدانم چرا ترجیح میدادم با خود خلوت کنم، شاید در تنهایی بیشتر احساس آرامش میکردم. البته گاهی اوقات آدم احساس میکند با خودش هم میتواند خوب و خوش بگذراند. اصلا بعضی وقتها هر کس میتواند دوست خوبی برای خودش باشد ولی فقط بعضی وقتها.
یادم میآید شبهای تاریک، زیباترین و شورانگیزترین بازیها برای من سرگرم شدن با کرمهای شبتاب بود. آنها، همبازیهای خوب شبهای کودکیام بودند. آن وقتها خودم را در یک شبتاب میدیدم و تنهاییم را با او پر میکردم. شب تابها شب را آیینه باران میکردند و من در یکایک آنها با خود دیدار میکردم.
از همان کودکی چشمهایم ضعیف بودند و بیناییام کم. به یاد ندارم هیچوقت دنیا را روشنتر از این که حالا میبینم، دیده باشم. اما گوشهایم، گوشهایم تا بخواهید تیز بودند و کوچکترین صدایی را تشخیص میدادند. اگر بگویم به راحتی صدای تاپ تاپ قلب مادرم را میشنفتم، باور کنید دروغ نگفتهام، یعنی دلیلی ندارد که دروغ گفته باشم، همانطور که عیب چشمهایم را گفتم و باور کردید، هنر گوشهایم را هم میگویم و باور کنید. راست گفتهاند یک در را که به روی آدم ببندند، در دیگری بر روی او خواهند گشود.
...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی من و جام و شبتابها