دزده و مرغ فلفلی: درازترین داستان دنیا
نویسنده:
منوچهر احترامی
امتیاز دهید
تصویرگر: غلامعلی لطیفی
توی ده شلمرود
فلفلی مرغش تک بود
یه ده بود و یه فلفلی
یه مرغ زرد کاکلی
بیشتر
توی ده شلمرود
فلفلی مرغش تک بود
یه ده بود و یه فلفلی
یه مرغ زرد کاکلی
آپلود شده توسط:
نهال
1393/07/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دزده و مرغ فلفلی: درازترین داستان دنیا
خواهش می کنم :-) نهههههههه، حفظ نبودم، از جایی کپی کردم :D:D;-)
[quote='Artin70']
و از این قسمت شعرش هم خیلی خوشم میومد...هلو هلو برو تو گلو![/quote]
خروسه میگه قوقولی قوقو
سلاملکم آقا کوچولو
افتاده تو حوض یه دونه هلو
هلو هلو برو تو گلو
:D:D:D
[quote='simin']هلو هلو برو تو گلو ... خیلی قشنگه. نهال جان این که از حفظ این شعر رو نوشتی بهت دست مریزاد می گم [/quote]
خواهش می کنم سیمین عزیز :-) حفظ نبودم :D
و از این قسمت شعرش هم خیلی خوشم میومد...هلو هلو برو تو گلو!:D
________________
اتفاقا همین پارسال یکسری از همین کتابهای قدیمی رو برای بچه ها گرفتم....گویا اخیرا به تعدا خیلی کم تجدید چاپ شدند....
البته مطمئنم تا آخر همان هفته ای که کتابها بدستشان رسید همه را پر پر و نابود کردند و گرنه اسکن کتابها رو در اختیار دوستان قرار می دادم...
:D:D:D:D:D:D:D:D
یه سوال؛ کتاب شعر کودکانه ای بود درباره پسری به اسم سلیمون که صبحا دیر از خواب بیدار می شد و توی مدرسه هم همیشه خابالود بود و این جریان خابالود بودن سلیمون همه رو به عذاب گذاشته بود... بعد با یه هدهد دوست شد و هدهد بهش یاد چطور پسر خوبی بشه... یک دنیا خاطره دارم من با این کتاب اما از قرار دیگه چاپ نمی شه... شما احیانا سراغی ازش ندارید؟
بازم تشکر بابت تجدید خاطرات کودکی [/quote]
خواهش می کنم دوست عزیز :-)
راستش من این کتابو نداشتم اما دوستانم داشتند. اگه به دستم رسید، حتما در سایت آپلود می کنم :D اما قبل از آپلود کردن کتاب، می تونم شعرشو برات بذارم :D:D;-(
این کتابی که اشاره کردید
یه بچه بود تو کرمون ........... اسمش چی بود سلیمون
هستش که دو سال پیش توی زیرزمین بازارچه کتاب توی انقلاب دیدمش که تجدید چاپ شده بود
البته یکی هم برای خواهرزادم خریدم که متاسفانه در دسترس نیست براتون آپلودش کنم
ولی امیدوارم اونجا پیداش کنی
یه سوال؛ کتاب شعر کودکانه ای بود درباره پسری به اسم سلیمون که صبحا دیر از خواب بیدار می شد و توی مدرسه هم همیشه خابالود بود و این جریان خابالود بودن سلیمون همه رو به عذاب گذاشته بود... بعد با یه هدهد دوست شد و هدهد بهش یاد چطور پسر خوبی بشه... یک دنیا خاطره دارم من با این کتاب اما از قرار دیگه چاپ نمی شه... شما احیانا سراغی ازش ندارید؟
بازم تشکر بابت تجدید خاطرات کودکی :)