مصیبت بی گناهی
نویسنده:
آگاتا کریستی
مترجم:
مجتبی عبدالله نژاد
امتیاز دهید
✔️ این داستان جنایی چنین آغاز می شود:
غروب بود که به ایستگاه آبی رسید.
می شد زودتر از اینها بیاید. واقعیت این بود که تا جایی که می شد، معطل کرده بود.
اول آن ضیافت ناهار با دوستانش در ردکوای، و بعد گفتگوهای پراکنده و معمولی و حرفهای خاله زنکی درباره دوستان مشترک، که اینها نشان می داد قلباً از کاری که در پیش گرفته اکراه دارد. دعوتش کرده بودند برای صرف چای بماند و قبول کرده بود. ولی زمان گذشته بود و دیده بود بیشتر از این نمی تواند تعلّل کند.
اتومبیلی که کرایه کرده بود منتظرش بود. خداحافظی کرد و راه افتاد. یازده کیلومتر جاده شلوغ ساحلی و بعد کوره راه جنگلیِ محصور در خشکی که به اسکله سنگی کوچکی در کنار رودخانه منتهی می شد. در اسکله زنگ بزرگی بود که راننده برای اینکه توجه قایق را جلب کند، با شدت آن را به صدا درآورد. پرسید:
ــ نمی خواهید منتظر بمانم، آقا؟
آرتور کالگری گفت:
ــ نه. ماشین دیگری کرایه کرده ام که یک ساعت دیگر آن طرف آب منتظر است و قرار است من را به درایموث ببرد.
راننده کرایه و انعامش را گرفت. چشم دوخت به تاریکی غروب در آن سوی رودخانه و گفت:
ــ الآن قایق می رسد، آقا.
بعد آرام شب بخیر گفت، دنده عقب حرکت کرد و سربالایی تپه را پشت سر گذاشت...
بیشتر
غروب بود که به ایستگاه آبی رسید.
می شد زودتر از اینها بیاید. واقعیت این بود که تا جایی که می شد، معطل کرده بود.
اول آن ضیافت ناهار با دوستانش در ردکوای، و بعد گفتگوهای پراکنده و معمولی و حرفهای خاله زنکی درباره دوستان مشترک، که اینها نشان می داد قلباً از کاری که در پیش گرفته اکراه دارد. دعوتش کرده بودند برای صرف چای بماند و قبول کرده بود. ولی زمان گذشته بود و دیده بود بیشتر از این نمی تواند تعلّل کند.
اتومبیلی که کرایه کرده بود منتظرش بود. خداحافظی کرد و راه افتاد. یازده کیلومتر جاده شلوغ ساحلی و بعد کوره راه جنگلیِ محصور در خشکی که به اسکله سنگی کوچکی در کنار رودخانه منتهی می شد. در اسکله زنگ بزرگی بود که راننده برای اینکه توجه قایق را جلب کند، با شدت آن را به صدا درآورد. پرسید:
ــ نمی خواهید منتظر بمانم، آقا؟
آرتور کالگری گفت:
ــ نه. ماشین دیگری کرایه کرده ام که یک ساعت دیگر آن طرف آب منتظر است و قرار است من را به درایموث ببرد.
راننده کرایه و انعامش را گرفت. چشم دوخت به تاریکی غروب در آن سوی رودخانه و گفت:
ــ الآن قایق می رسد، آقا.
بعد آرام شب بخیر گفت، دنده عقب حرکت کرد و سربالایی تپه را پشت سر گذاشت...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مصیبت بی گناهی