سنگی بر گوری
نویسنده:
جلال آل احمد
امتیاز دهید
سنگی بر گوری نام کتابی است از جلال آلاحمد. این کتاب کوتاه در شش فصل نوشته شدهاست. آلاحمد این کتاب را در سال ۱۳۴۲ به نگارش درآورد، ولی کتاب تا سال ۱۳۶۰، درست ۱۲ سال پس از مرگش، منتشر نشد. ماجرای کتاب، تک گویی راوی است درباره اینکه خودش (جلال) و همسرش (سیمین دانشور) بچه دار نمیشوند.
از متن کتاب:
ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم می شود؟ اصلا همین است که آدم را کلافه می کند. یک وقت چیزی هست. بسیار خوب هست. اما بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد. بروید ببینید در فلسفه چه تومارها که از این قضیه ساخته اند. از حقیقت و واقعیت دست کم این را نشان می دهند که چرا کمیت واقعیت لنگ است عین کمیت. ما چهارده سال است که من و زنم مرتب این سوال را به سکوت از خودمان کرده ایم. و به نگاه و گاهی با به روی خود نیاوردن نشسته ای به کاری؛ و روزی است خوش و دور برداشته ای که هنوز کلمات کار می کند؛ و یک مرتبه احساس میکنی که خانه بدجوری خالی است. و یاد گفته آن زن میافتی دختر خاله مادرم که نمیدانم چند سال پیش آمده بود سراغمان و از زبانش در رفت که: تو شهر بچه ها توی خانه های فسقلی نمی توانند بلولند و شما حیاط به این گندگی را خالی گذاشته اید ... و حیاط به این گندگی چهارصد و بیست متر مربع است. اما چه فرق می کند؟ چه چهل متر چه چهل هزار متر وقتی خالی است، خالی است دیگر. واقعیت یعنی همین و آنوقت بچه های همسایه توی خاک و خل میلولند و مهمترین بازیهاشان گشت و گذاری روزانه سر خاکرو به دانی محل که یک قاشق پیدا کنند یا یک کاپوت ترکیده. یا صبح است با نم نم بارانی و تو داری هوا میخوری درد سکرآور ساقه های جوان را به هدایت قیچی باغبانی لمس می کنی که اگر این شاخه را بزنم یا نزنم... که ناگهان سوز و بریز بچه همسایه از پشت دیوار بلند می شود و بعد درق... صدایی و بله باز پدره رفت سرکار و دو قرآن روزانه بچه را نداد. و خدا عالم است مادر کی فرصت کند و بیاید به نوازش بچه و آنوقت شاخه که فراموش می شود هیچ - اصلا قیچی باغبانی که تا هم الان هادی احساس کشاله رفتن ساقه ها بود، به پاره آجری بدل می شود در دستت که نمیدانی که را می خواسته ای با آن بزنی...
بیشتر
از متن کتاب:
ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم می شود؟ اصلا همین است که آدم را کلافه می کند. یک وقت چیزی هست. بسیار خوب هست. اما بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد. بروید ببینید در فلسفه چه تومارها که از این قضیه ساخته اند. از حقیقت و واقعیت دست کم این را نشان می دهند که چرا کمیت واقعیت لنگ است عین کمیت. ما چهارده سال است که من و زنم مرتب این سوال را به سکوت از خودمان کرده ایم. و به نگاه و گاهی با به روی خود نیاوردن نشسته ای به کاری؛ و روزی است خوش و دور برداشته ای که هنوز کلمات کار می کند؛ و یک مرتبه احساس میکنی که خانه بدجوری خالی است. و یاد گفته آن زن میافتی دختر خاله مادرم که نمیدانم چند سال پیش آمده بود سراغمان و از زبانش در رفت که: تو شهر بچه ها توی خانه های فسقلی نمی توانند بلولند و شما حیاط به این گندگی را خالی گذاشته اید ... و حیاط به این گندگی چهارصد و بیست متر مربع است. اما چه فرق می کند؟ چه چهل متر چه چهل هزار متر وقتی خالی است، خالی است دیگر. واقعیت یعنی همین و آنوقت بچه های همسایه توی خاک و خل میلولند و مهمترین بازیهاشان گشت و گذاری روزانه سر خاکرو به دانی محل که یک قاشق پیدا کنند یا یک کاپوت ترکیده. یا صبح است با نم نم بارانی و تو داری هوا میخوری درد سکرآور ساقه های جوان را به هدایت قیچی باغبانی لمس می کنی که اگر این شاخه را بزنم یا نزنم... که ناگهان سوز و بریز بچه همسایه از پشت دیوار بلند می شود و بعد درق... صدایی و بله باز پدره رفت سرکار و دو قرآن روزانه بچه را نداد. و خدا عالم است مادر کی فرصت کند و بیاید به نوازش بچه و آنوقت شاخه که فراموش می شود هیچ - اصلا قیچی باغبانی که تا هم الان هادی احساس کشاله رفتن ساقه ها بود، به پاره آجری بدل می شود در دستت که نمیدانی که را می خواسته ای با آن بزنی...
آپلود شده توسط:
miran2009
1393/04/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سنگی بر گوری