به سر الکس فرگوسن
چیزی که همیشه در تمام دوران زندگی ام برای من معما بوده است این است که
چرا درست هنگامی که به کمک احتیاج دارم کسانی به من خوبی می کنند
که هیچ حقی بر گردن من ندارند.
نامه پر مهر شما را که به زبانی نوشته شده بود که ناشنوایان هم قادر به
شنیدن آن و نابینایان نیز قادر به دیدن آن هستند را دریافت کردم.
اینکه شما به فکر من هستید و برای من دعا می کنید برای من ارامش بخش است
و من را به ادامه زندگی وا میدارد. از اعماق قلبم از شما سپاسگزارم.
قلبی که برای شما هیچ پایانی ندارد.
برای شما نمی توانم پاسخ دیگری داشته باشم ، فقط سپاسگزارم.
تقدیم با عشق. ناصر حجازی
روزی دانشجوبی سر کلاس از من سوال کرد شما طرفدار کدام تیم فوتبالید؟
گفتم شان و مقام معلم بالاتر از آن است که طرفداری از تیمی آنهم در کلاس ریاضیات بکند
ما دو تیم مطرح داریم استقلال همیشه قهرمان. آبی های آسمانی سربلند و لنگیهای سوراخ سر افکنده وهمیشه بازتده. ولی باور کنید من طرفدار هیچکدام نیستم
سکوت کلاس را در بر گرفت بجه ها حتی به یکدیگر نگاه نمی کردند
گفتم مسئله 13 را حل می کنیم همه مشغول نوشتن شدند
اشجع الناس من غلب هواه،
شجاع ترین مردم کسی است که برهوای نفس خویش غلبه کند و اندیشه و
کلام و رفتارش نمونه و زبان زد خاص و عام باشد و همچنین؛
المجاهد من جاهد نفسه،
قهرمان کسی است که با نفس خویش در راستای ثمر بخشیدن وجودش به
جامعه، پیوسته در مبارزه است. پوریای ولی پهلوان همیشه درخاطره ها،
راد مردی که با منش و خوی انسانی و اخلاقی و کرمش خودرا درصف سالکین
و اکابر و مقربین درگاه الهی قرار داد، برترین نمونه ی قهرمانی در جهان است،
که وقتی پیر زنی که اورا نمی شناخت، به نزدش آمد و به او حلوای نذری
طعارف کرد، پوریای ولی حلوا را چشید و پیرزن به او النماس دعا گفت،
از پیرزن پرسید چه حاجتی داری؟ و پیرزن گفت؛ قراراست فردا پسرم با
پهلوانی که تازه وارد این شهر شده کشتی بگیرد، از خدا می خواهم که
پسرمن پیروز این میدان باشد و بر او غلبه کند و اورا شکست دهد،
پوریای ولی تمام وجودش به لرزه افتاد زیرا فهمید ، حریفش فرزند این پیرزن
است، فردای آن روز پوریای ولی درمقابل پسر آن پیر زن ایستاده بود، پوریای
ولی تصمیمش را گرفته بود که تن به شکست دهد تا دل پیر زن را خشنود
سازد و درواقع سبب استجابت دعای وی گردد، کشتی آغاز شد و پوریای ولی
طرف مبارزش را بسیار ضعیف یافت، و متوجه شد که به راحتی می تواند
پشت حریفش را به خاک بمالد، لحظاتی با حریف ضعیفش، دست و پنجه
نرم کرد و سرانجام، خودش را سست نمود و برزمین افتاد و حریف برسینه
او نشست، پوریای ولی در این مبارزه به شکست خودخواسته تن داده بود،
اما سرافراز و قهرمان میدان مبارزه با نفس خویش بود،
آری باید جوانمردی و سجایای اخلاقی زینت بخش کارنامه ی قهرمانان ما باشد
تا نامشان همیشه یاد اور صفات نیکشان نیز باشد، نباید آنچه از قهرمان میماند
فقط چند مدال آویزان بر در و دیوار خانه اش و باشگاهی که در آن بوده است باشد،
کسی از مدالها و جوایز پوریای ولی یاد نمی کند اما نام نیکش سر لوحه ی قهرمانان
همه دوران وتاریخ جهان است.
درود بر کتابناک قهرمان تنویر اندیشه ها
و بدرود به تو مرد.
تو که رفتی و افتخارات و غرور و صلابتت را ماندگار کردی.
اشکهای جمعی، سوز دل همگان حکایت از وسعت مردانگیات داشت .
و امروز قلم در وصف تو ناچیز است تا به تکرار همیشه بنگرد که اسطورهها نمیمیرند.
اسطوره زنده هستی چشمهایت پیداست. نگاه شفاف آبیات گم نشده و باصراحت کلام و بیان شیوایت در دلها و ذهنها باقی ماندی.
ماندگاری، ماندگار ناصر حجازی...
غم قفس به کنار آنچه عقاب را پیر می کند پرواز زاغ های بی سر و پاست .
اشکمونو در آوردی مرد ...
یاد روزی افتادم که استقلال و الاتحاد عربستان در آزادی بازی داشتند و روبرتو دونادونی 38 ساله در تیم حریف بازی می کرد. همه بودند حتا پرسپولیسی ها و فریاد، فریاد ایران بود . در جایگاه نشسته بودم که دیدم کنارم ازدحام شد . او بود ، کنار من ... گفت استقلال تا قبل از گل خوب بازی کرد ولی با این رویه گل مساوی را می خورد و .. خورد ، در دقایق آخر ، و حذف شد . پیش از گل یوسیده بودمش ولی آخر بازی رنگش کبود بود و سر به زیر ...
و روزی که کمک فلان و بهمان دولتمرد را رد کرد و گفت :
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم.
هنوز هم همان شجاع ملی بود که فردای بازی با کره شمالی در پیونگ یانگ لقب اهدایی روزنامه نگاران بود در، کیهان ورزشی و دنیای ورزش و تاج و...
آری ، درختان ایستاده می میرند:((
می خوام دنیا نباشه اگه ناصر نباشه .
او رفت و ماند خاطره سری که خم نشد تا بر دستان اعلیحضرت بوسه زند.
او رفت و ماند خاطره سیلی از سر خشمش بر صورت ژنرال شاهنشاهی که سرنوشت قبل از انقلابش را برای خود و همسرش، تلخ رقم زد.
او رفت و ماند خاطره مردی که پس از انقلاب تکفیرش میکردند چون مدام صورتش را با تیغ می زد . کراواتش را همیشه بر گردن میبست.
او که عادت نداشت از عقاید مذهبی دستاویزی بسازد برای رسیدن به پلههای بالاتر...
او که هیچ وقت خاموش نماند و همیشه نالید. از زشتیهای فوتبال گفت و به زمین و زمان تاخت تا نشان دهد از عقایدش عقب نمینشیند.
او ماند و گفت و تا روز آخر گفت . گفت غمم از درد بیماری نیست که عقاب را غم مرگ، ملالی نیست. مرگ، او را فرصتی ست برای پرواز. رفتن و رهایی از غم دیدن کلاغهای در حال پرواز.
او رفت و حالا قاب عکسش مانده در دست،
استقلال را حجازی ها استقلال کردند و پرسپولیس را پروین ها .
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ویژه نامه استقلال
چیزی که همیشه در تمام دوران زندگی ام برای من معما بوده است این است که
چرا درست هنگامی که به کمک احتیاج دارم کسانی به من خوبی می کنند
که هیچ حقی بر گردن من ندارند.
نامه پر مهر شما را که به زبانی نوشته شده بود که ناشنوایان هم قادر به
شنیدن آن و نابینایان نیز قادر به دیدن آن هستند را دریافت کردم.
اینکه شما به فکر من هستید و برای من دعا می کنید برای من ارامش بخش است
و من را به ادامه زندگی وا میدارد. از اعماق قلبم از شما سپاسگزارم.
قلبی که برای شما هیچ پایانی ندارد.
برای شما نمی توانم پاسخ دیگری داشته باشم ، فقط سپاسگزارم.
تقدیم با عشق. ناصر حجازی
گفتم شان و مقام معلم بالاتر از آن است که طرفداری از تیمی آنهم در کلاس ریاضیات بکند
ما دو تیم مطرح داریم استقلال همیشه قهرمان. آبی های آسمانی سربلند و لنگیهای سوراخ سر افکنده وهمیشه بازتده. ولی باور کنید من طرفدار هیچکدام نیستم
سکوت کلاس را در بر گرفت بجه ها حتی به یکدیگر نگاه نمی کردند
گفتم مسئله 13 را حل می کنیم همه مشغول نوشتن شدند
شجاع ترین مردم کسی است که برهوای نفس خویش غلبه کند و اندیشه و
کلام و رفتارش نمونه و زبان زد خاص و عام باشد و همچنین؛
المجاهد من جاهد نفسه،
قهرمان کسی است که با نفس خویش در راستای ثمر بخشیدن وجودش به
جامعه، پیوسته در مبارزه است. پوریای ولی پهلوان همیشه درخاطره ها،
راد مردی که با منش و خوی انسانی و اخلاقی و کرمش خودرا درصف سالکین
و اکابر و مقربین درگاه الهی قرار داد، برترین نمونه ی قهرمانی در جهان است،
که وقتی پیر زنی که اورا نمی شناخت، به نزدش آمد و به او حلوای نذری
طعارف کرد، پوریای ولی حلوا را چشید و پیرزن به او النماس دعا گفت،
از پیرزن پرسید چه حاجتی داری؟ و پیرزن گفت؛ قراراست فردا پسرم با
پهلوانی که تازه وارد این شهر شده کشتی بگیرد، از خدا می خواهم که
پسرمن پیروز این میدان باشد و بر او غلبه کند و اورا شکست دهد،
پوریای ولی تمام وجودش به لرزه افتاد زیرا فهمید ، حریفش فرزند این پیرزن
است، فردای آن روز پوریای ولی درمقابل پسر آن پیر زن ایستاده بود، پوریای
ولی تصمیمش را گرفته بود که تن به شکست دهد تا دل پیر زن را خشنود
سازد و درواقع سبب استجابت دعای وی گردد، کشتی آغاز شد و پوریای ولی
طرف مبارزش را بسیار ضعیف یافت، و متوجه شد که به راحتی می تواند
پشت حریفش را به خاک بمالد، لحظاتی با حریف ضعیفش، دست و پنجه
نرم کرد و سرانجام، خودش را سست نمود و برزمین افتاد و حریف برسینه
او نشست، پوریای ولی در این مبارزه به شکست خودخواسته تن داده بود،
اما سرافراز و قهرمان میدان مبارزه با نفس خویش بود،
آری باید جوانمردی و سجایای اخلاقی زینت بخش کارنامه ی قهرمانان ما باشد
تا نامشان همیشه یاد اور صفات نیکشان نیز باشد، نباید آنچه از قهرمان میماند
فقط چند مدال آویزان بر در و دیوار خانه اش و باشگاهی که در آن بوده است باشد،
کسی از مدالها و جوایز پوریای ولی یاد نمی کند اما نام نیکش سر لوحه ی قهرمانان
همه دوران وتاریخ جهان است.
درود بر کتابناک قهرمان تنویر اندیشه ها
تو که رفتی و افتخارات و غرور و صلابتت را ماندگار کردی.
اشکهای جمعی، سوز دل همگان حکایت از وسعت مردانگیات داشت .
و امروز قلم در وصف تو ناچیز است تا به تکرار همیشه بنگرد که اسطورهها نمیمیرند.
اسطوره زنده هستی چشمهایت پیداست. نگاه شفاف آبیات گم نشده و باصراحت کلام و بیان شیوایت در دلها و ذهنها باقی ماندی.
ماندگاری، ماندگار ناصر حجازی...
غم قفس به کنار آنچه عقاب را پیر می کند پرواز زاغ های بی سر و پاست .
یاد روزی افتادم که استقلال و الاتحاد عربستان در آزادی بازی داشتند و روبرتو دونادونی 38 ساله در تیم حریف بازی می کرد. همه بودند حتا پرسپولیسی ها و فریاد، فریاد ایران بود . در جایگاه نشسته بودم که دیدم کنارم ازدحام شد . او بود ، کنار من ... گفت استقلال تا قبل از گل خوب بازی کرد ولی با این رویه گل مساوی را می خورد و .. خورد ، در دقایق آخر ، و حذف شد . پیش از گل یوسیده بودمش ولی آخر بازی رنگش کبود بود و سر به زیر ...
و روزی که کمک فلان و بهمان دولتمرد را رد کرد و گفت :
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم.
هنوز هم همان شجاع ملی بود که فردای بازی با کره شمالی در پیونگ یانگ لقب اهدایی روزنامه نگاران بود در، کیهان ورزشی و دنیای ورزش و تاج و...
آری ، درختان ایستاده می میرند:((
او رفت و ماند خاطره سری که خم نشد تا بر دستان اعلیحضرت بوسه زند.
او رفت و ماند خاطره سیلی از سر خشمش بر صورت ژنرال شاهنشاهی که سرنوشت قبل از انقلابش را برای خود و همسرش، تلخ رقم زد.
او رفت و ماند خاطره مردی که پس از انقلاب تکفیرش میکردند چون مدام صورتش را با تیغ می زد . کراواتش را همیشه بر گردن میبست.
او که عادت نداشت از عقاید مذهبی دستاویزی بسازد برای رسیدن به پلههای بالاتر...
او که هیچ وقت خاموش نماند و همیشه نالید. از زشتیهای فوتبال گفت و به زمین و زمان تاخت تا نشان دهد از عقایدش عقب نمینشیند.
او ماند و گفت و تا روز آخر گفت . گفت غمم از درد بیماری نیست که عقاب را غم مرگ، ملالی نیست. مرگ، او را فرصتی ست برای پرواز. رفتن و رهایی از غم دیدن کلاغهای در حال پرواز.
او رفت و حالا قاب عکسش مانده در دست،
استقلال را حجازی ها استقلال کردند و پرسپولیس را پروین ها .
وقتی بوی عرق تعصب جاشو به بوی گند پول داد باید فاتحه این فوتبال و فوتبالیستها شو خوند .
دیگه نه آبی بوی آسمونو میده نه قرمز بوی زندگی :!:!:!
استادیوم اون طرفه، اینجا کتابناکه.
ممنون