حکایت بلوچ - کتاب ۴
نویسنده:
محمود زند مقدم
امتیاز دهید
سفرها: سرباز و سراوان
از متن کتاب:
سرباز، رودخانه که اول او از سه فرسنگی مگس است و به سمت مغرب میرود، موسوم به رودخانه سرباز و امتداد او سی و پنج فرسخ از این رودخانه نهرها بریدند و نخیلات و زراعت دارد. هر نهری موسوم به اسمی می باشد. در بعضی از آن مزارع قلعه بلندی بر حصار بلند و بروج متعدد ساختند. دوازده قلعه از قلاع معروف آنجا عرض می شود. اول نسکند، دُیُم آشار، سِیُم ایرافشان، چهارم سرباز، پنجم دوب، ششم کور، هفتم کشی، هشتم اصول کان، نهم پارود، دهم فیروزآباد، یازدهم پافتان، دوازدهم هشامون. فاضلاب این رود میرود بجدگال در خندقی که تفصیل او در فصل ثانی این سوره قلمی شد جمع می شود، به مصرف شرب اهالی آنجا میرسد. هوای آنجا گرم است. پانزده روز بعد از تحویل آفتاب بحمل گندم آنجا حصار میشود آیش پیوسته چون در زیر نخیلات و برنج و سایه مزروعات است جزئی غلیظ و عفن است محصول آنجا گندم و جو و ذرت و باقلا و برنج و ماش است سالی معادل چهار کرور از این اجناس عمل میآید و شش کرور خرما می شود. خرما و بعضی اجناس آنجا را بجدگال و دشتیاری و کیچ می برند. به بندر چابهار نیز می برند. عدد نفوس سکنه آنها چهل هزار متجاوز است. تقریباً ده هزار مرد جنگی دارد. زبانشان بلوچی می باشد و مذهبشان بعضی ستی و بعضی را ذکری گویند. این ذکری ها به شریعت شیعه و سنی عمل نمی کند. در هر دهی از دهات خودشان مسجدی دارند. سالی یکدفعه در آن مسجد اکثر مرد و زن آنها جمع می شوند و مقتدا و مرشد آنها به زبان بلوچی و صدای بلند ذکر می کند تا بر او غش و بیهوشی طاری می شود. در آن وقت هر زن بدست هر مرد افتاد با او جمع می شود و حلال می دانند. گویند بعضی از زنهای آنها خوش سیما و مقبولند. حیوان بارکش و سواری مردم آنجا بیشتر شتر است. گوسفند زیاد دارند. پشم و کورک آنها به بندر چابهار و سایر بنادر قریب آنجا می برند...
بیشتر
از متن کتاب:
سرباز، رودخانه که اول او از سه فرسنگی مگس است و به سمت مغرب میرود، موسوم به رودخانه سرباز و امتداد او سی و پنج فرسخ از این رودخانه نهرها بریدند و نخیلات و زراعت دارد. هر نهری موسوم به اسمی می باشد. در بعضی از آن مزارع قلعه بلندی بر حصار بلند و بروج متعدد ساختند. دوازده قلعه از قلاع معروف آنجا عرض می شود. اول نسکند، دُیُم آشار، سِیُم ایرافشان، چهارم سرباز، پنجم دوب، ششم کور، هفتم کشی، هشتم اصول کان، نهم پارود، دهم فیروزآباد، یازدهم پافتان، دوازدهم هشامون. فاضلاب این رود میرود بجدگال در خندقی که تفصیل او در فصل ثانی این سوره قلمی شد جمع می شود، به مصرف شرب اهالی آنجا میرسد. هوای آنجا گرم است. پانزده روز بعد از تحویل آفتاب بحمل گندم آنجا حصار میشود آیش پیوسته چون در زیر نخیلات و برنج و سایه مزروعات است جزئی غلیظ و عفن است محصول آنجا گندم و جو و ذرت و باقلا و برنج و ماش است سالی معادل چهار کرور از این اجناس عمل میآید و شش کرور خرما می شود. خرما و بعضی اجناس آنجا را بجدگال و دشتیاری و کیچ می برند. به بندر چابهار نیز می برند. عدد نفوس سکنه آنها چهل هزار متجاوز است. تقریباً ده هزار مرد جنگی دارد. زبانشان بلوچی می باشد و مذهبشان بعضی ستی و بعضی را ذکری گویند. این ذکری ها به شریعت شیعه و سنی عمل نمی کند. در هر دهی از دهات خودشان مسجدی دارند. سالی یکدفعه در آن مسجد اکثر مرد و زن آنها جمع می شوند و مقتدا و مرشد آنها به زبان بلوچی و صدای بلند ذکر می کند تا بر او غش و بیهوشی طاری می شود. در آن وقت هر زن بدست هر مرد افتاد با او جمع می شود و حلال می دانند. گویند بعضی از زنهای آنها خوش سیما و مقبولند. حیوان بارکش و سواری مردم آنجا بیشتر شتر است. گوسفند زیاد دارند. پشم و کورک آنها به بندر چابهار و سایر بنادر قریب آنجا می برند...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی حکایت بلوچ - کتاب ۴