قمار عاشقانه
امتیاز دهید
این کتاب مجموعه ای از مقالات (در اصل مجموعه ای از سخنرانی ها و گفتگوهای دکتر سروش در کلاس ها و جلسات ایشان ، زمانی که هنوز کلاس و جلسه ای داشتند) دکتر سروش درباره مولانا و برخورد او با شمس و... است. مقالات به نکات ظریف و ناگفته ای در شناخت شخصیت مولانا و شمس تبریزی اشاره می کنند. در مقاله ای تحت عنوان «موسی و شبان و رازهای پنهان» به نکاتی تازه درباره داستان معروف موسی و شبان می پردازد و جنبه های مختلف آن را بررسی می کند.
سروش در قمار عاشقانه به شرح زندگانی و سلوک معنوی مولانا میپردازد، دراین کتاب، وی با قلمی تحلیلگرانه به تشریح مقاطع معرفتی مولانا در طی زندگانیاش میپردازد. آنچنان که نویسنده «زاهد با ترس» و «سجادهنشین باوقار» و «شیخ زیرک» و «مرده گریان» و «شمع جمع منبلان» قصه را پس از «طلوع شمس عشق» در «افق اقبالش»، «زندهای خندان»، «عاشقی پران»، «یوسفی یوسفزاینده» و «آفتابی بیسایه» وصف میکند و او را به توصیف خودِ مولانا، قمارباز عاشق میخواند.
سروش در این کتاب، درمورد دیدار مولوی با شمس، به تفصیل سخن بردهاست، به صورت اجمالی از دیدگاه او شمس مولانا را از قیدها بری و از بندها رها میکند و اورا آزاد میکند، در صفحه 111 کتاب، نویسنده چنین مینگارد:
شمس با جلالالدین جز این نکرد. جامههای ژنده او را از تن بیرون آورد، (ژندههایی که جلالالدین، مستوری و آبرو و حشمت خود را بدانها وابسته میدید) و او را عریان رها کرد. آنگاه آن تن عریان، بی وام کردن از کسی، خود به بافتن جامه دست برد، و قبایی از اطلس بر خود پوشاند و بر ژندههای پیشین نفرین و نفرت فرستاد:
تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم *** اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
زهره بدم، ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم *** یوسف بدم زکنون یوسف زاینده شدم
آن جامههای ژنده چه بود؟ نام، شهرت، مریدان، سمت شیخالاسلامی، ادعای عالم بودن، بال وپر و ساز و برگ و حشمت و ثروت، مقام افتاء، مدرس بودن،... هریک از این زنجیرها کافی بود تا شیری یا شاهینی را برای همه عمردر بند نگاه دارد. شمس به جلالالدین درس دیوانگی داد تا زنجیرها را پاره کند، ژندهها را بدرد و به دور اندازد، تا ماه شخصیت او از پس آن ابرهای تیره، برآید و خورشیدوار، شب عالم را روز کند...
مقدمه نویسنده:
خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بـنـماند هـیـچـش الاّ هـوس قـمـار دیـگـر ...
این کتاب، شرح جهش جانانه و جنونآمیز جوانمردی است که پیش از آن که صبح معرفت از مشرق سرّش بردمد و «شمس» عشق در افق اقبالش طالع شود، زاهدی با ترس، سجادهنشینی باوقار، شیخی زیرک، مردهای گریان، و شمع جمع منبلان بود و وقتی در چنگال «شیخگیر» افتاد و دولت عشق را نصیب برد، زندهای خندان، عاشقی پرّان، یوسفی یوسف زاینده، و آفتابی بیسایه شد و این همه را وامدار آن بود که دلیرانه و کریمانه و فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت، تن به قضای عشق داد و پا در قماری عاشقانه نهاد و سرخوش از باختن و فارغ از بردن، خانومان خود را به سیل تند عشق سپرد و دیوانهی عشق دیوانه و امّارهی نفس امّاره گشت و فرعونوار نه به سوی نیل، بل خلیلوار به جانب آتش رفت تا عاقبت ناسوتش در حرم لاهوت نشست و فروختههایش نیکوتر خریده شد و نازکیهایش سر از فربهی برون آورد و اسب تجربهاش گنبدی کرد و از گردون درگذشت و سینهی جوانمردش شرابخانهی عالم گشت.
داستان این قمار شنیدنی و خاطرنواز، که در مواضع مختلف این کتاب، به مناسبتهای مختلف مکرر شده است، چون قند مکرر، ذائقهی خرد را شیرین میکند و ملال خاطر نمیافزاید و به پرسشی سترگ در باب شخصیتی سترگ، پاسخی درخور میدهد.
امّا علاوه بر آن داستان، نکتههای چند دیگر، که صاحب آن قلم در طی دوران بلند و خجستهی تعلم از خداوندگار مثنوی آموخته و به مناسبتهای گوناگون در خطابههای خود با مستمعان درمیان نهاده (از قصهی تأویل گرفته تا رأی مولانا در باب شهادت حسین بن علی و ماجرای موسی و شبان و مجادلهی ابلیس و معاویه) از ساکنان این سفینهاند.
«ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست» و به همین دلیل، این دفتر میتوانست بسی فربهتر از این باشد. لکن «خویش فربه مینماییم از پی قربان عید» و تا در رسیدن نوبت آن قربانی، تقدیم این بضاعت فروتنانه موجه مینماید. قدیمترین مقالات این کتاب عمری سیزده ساله، و جوانترینش عمری دو ساله دارد. عمر خوانندگان گرانی دراز باد و خدای عزّوجل همگی را مزید عزت و دوام کرامت عطا کناد. بمنّه و کرمه.
عبدالکریم سروش ـ فروردین ماه 1379
فهرست کتاب از این قرار است:
پیشگفتار
قمار عاشقانه
مولوی و تصوف عشقی
غم عاشقی و خنده معشوقی
خنده نمکین خداوند
شمس و مولانا
تاویل در مثنوی
حسین بن علی و جلالالدین رومی
قصه موسی و شبان و رازهای نهان
دریا و آفتاب در شعر مولوی
داستان معاویه و ابلیس
بیشتر
سروش در قمار عاشقانه به شرح زندگانی و سلوک معنوی مولانا میپردازد، دراین کتاب، وی با قلمی تحلیلگرانه به تشریح مقاطع معرفتی مولانا در طی زندگانیاش میپردازد. آنچنان که نویسنده «زاهد با ترس» و «سجادهنشین باوقار» و «شیخ زیرک» و «مرده گریان» و «شمع جمع منبلان» قصه را پس از «طلوع شمس عشق» در «افق اقبالش»، «زندهای خندان»، «عاشقی پران»، «یوسفی یوسفزاینده» و «آفتابی بیسایه» وصف میکند و او را به توصیف خودِ مولانا، قمارباز عاشق میخواند.
سروش در این کتاب، درمورد دیدار مولوی با شمس، به تفصیل سخن بردهاست، به صورت اجمالی از دیدگاه او شمس مولانا را از قیدها بری و از بندها رها میکند و اورا آزاد میکند، در صفحه 111 کتاب، نویسنده چنین مینگارد:
شمس با جلالالدین جز این نکرد. جامههای ژنده او را از تن بیرون آورد، (ژندههایی که جلالالدین، مستوری و آبرو و حشمت خود را بدانها وابسته میدید) و او را عریان رها کرد. آنگاه آن تن عریان، بی وام کردن از کسی، خود به بافتن جامه دست برد، و قبایی از اطلس بر خود پوشاند و بر ژندههای پیشین نفرین و نفرت فرستاد:
تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم *** اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
زهره بدم، ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم *** یوسف بدم زکنون یوسف زاینده شدم
آن جامههای ژنده چه بود؟ نام، شهرت، مریدان، سمت شیخالاسلامی، ادعای عالم بودن، بال وپر و ساز و برگ و حشمت و ثروت، مقام افتاء، مدرس بودن،... هریک از این زنجیرها کافی بود تا شیری یا شاهینی را برای همه عمردر بند نگاه دارد. شمس به جلالالدین درس دیوانگی داد تا زنجیرها را پاره کند، ژندهها را بدرد و به دور اندازد، تا ماه شخصیت او از پس آن ابرهای تیره، برآید و خورشیدوار، شب عالم را روز کند...
مقدمه نویسنده:
خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بـنـماند هـیـچـش الاّ هـوس قـمـار دیـگـر ...
این کتاب، شرح جهش جانانه و جنونآمیز جوانمردی است که پیش از آن که صبح معرفت از مشرق سرّش بردمد و «شمس» عشق در افق اقبالش طالع شود، زاهدی با ترس، سجادهنشینی باوقار، شیخی زیرک، مردهای گریان، و شمع جمع منبلان بود و وقتی در چنگال «شیخگیر» افتاد و دولت عشق را نصیب برد، زندهای خندان، عاشقی پرّان، یوسفی یوسف زاینده، و آفتابی بیسایه شد و این همه را وامدار آن بود که دلیرانه و کریمانه و فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت، تن به قضای عشق داد و پا در قماری عاشقانه نهاد و سرخوش از باختن و فارغ از بردن، خانومان خود را به سیل تند عشق سپرد و دیوانهی عشق دیوانه و امّارهی نفس امّاره گشت و فرعونوار نه به سوی نیل، بل خلیلوار به جانب آتش رفت تا عاقبت ناسوتش در حرم لاهوت نشست و فروختههایش نیکوتر خریده شد و نازکیهایش سر از فربهی برون آورد و اسب تجربهاش گنبدی کرد و از گردون درگذشت و سینهی جوانمردش شرابخانهی عالم گشت.
داستان این قمار شنیدنی و خاطرنواز، که در مواضع مختلف این کتاب، به مناسبتهای مختلف مکرر شده است، چون قند مکرر، ذائقهی خرد را شیرین میکند و ملال خاطر نمیافزاید و به پرسشی سترگ در باب شخصیتی سترگ، پاسخی درخور میدهد.
امّا علاوه بر آن داستان، نکتههای چند دیگر، که صاحب آن قلم در طی دوران بلند و خجستهی تعلم از خداوندگار مثنوی آموخته و به مناسبتهای گوناگون در خطابههای خود با مستمعان درمیان نهاده (از قصهی تأویل گرفته تا رأی مولانا در باب شهادت حسین بن علی و ماجرای موسی و شبان و مجادلهی ابلیس و معاویه) از ساکنان این سفینهاند.
«ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست» و به همین دلیل، این دفتر میتوانست بسی فربهتر از این باشد. لکن «خویش فربه مینماییم از پی قربان عید» و تا در رسیدن نوبت آن قربانی، تقدیم این بضاعت فروتنانه موجه مینماید. قدیمترین مقالات این کتاب عمری سیزده ساله، و جوانترینش عمری دو ساله دارد. عمر خوانندگان گرانی دراز باد و خدای عزّوجل همگی را مزید عزت و دوام کرامت عطا کناد. بمنّه و کرمه.
عبدالکریم سروش ـ فروردین ماه 1379
فهرست کتاب از این قرار است:
پیشگفتار
قمار عاشقانه
مولوی و تصوف عشقی
غم عاشقی و خنده معشوقی
خنده نمکین خداوند
شمس و مولانا
تاویل در مثنوی
حسین بن علی و جلالالدین رومی
قصه موسی و شبان و رازهای نهان
دریا و آفتاب در شعر مولوی
داستان معاویه و ابلیس
آپلود شده توسط:
noir
۱۳۹۲/۰۶/۱۴
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قمار عاشقانه
این کتاب مجموعه ای از مقالات دکتر سروش درباره مولانا و برخورد او با شمس و... است. مقالات به نکات ظریف و ناگفته ای در شناخت شخصیت مولانا و شمس تبریزی اشاره می کنند.در مقاله ای تحت عنوان «موسی و شبان و رازهای پنهان» به نکاتی تازه درباره داستان معروف موسی و شبان می پردازد و جنبه های مختلف آن را بررسی می کند.
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
نام کتاب برگرفته از این بیت زیبای مولوی است.
با اینکه نسخه فیزیکی این کتاب را دارم باز هم دانلود کرد و توصیه میکنم همه این کتاب را مطالعه کنند مطالب بسیار زیبا و ارزشمندی دارد
با تشکر از آپلود کننده گرامی