گمراهه های کاوشگری : پاره اندیشه های گدازنده
نویسنده:
فرامرز حیدریان
امتیاز دهید
.
برگرفته از متن کتاب:
[ ...... در « غربت » است که انسانها تازه می فهمند چقدر از « خود »، دور افتاده اند و « دیگران » را چقدر غریبه می بینند. در مکانی که من، غریب افتاده ام، یاد از « وطن »، بسان هق هق گریه های کودکیست که او را از « مادرش » جدا کرده باشند. در غربتی که من افتاده ام، میهنم را به یاد می آورم با سراسر زیر و بمهای تاریخ تلخ و خونآلود به پیکارهای امید بخش نیاکانم. ولی در وطن عاریتی که مقیم هستم، دیگر سان بودن خودم را باز می یابم. مابین دو اهرم فرساینده است که من، حسّ بیگانه بودن با دیگران را دارم. در وطن و زادگاهم، غریبم و ملعون و رانده شده و در غربت اجباری، شهروندی هستم در میهنی عاریتی و غریب. من در دو وطن، سرگردانم و خانه به دوش و در به در؛ زیرا در وطنی که مادر من است و حُکّام بی لیاقتش، ضدّ فرهنگ باهمستان آنها می باشند، من غریبه ام و نامتعارف و ناهمگون و بهره ای از آزادیهای اجتماعی و فردی ندارم و در غربتی که شهروند مهاجر آنم، آزاد هستم؛ ولی با هر کسی غریبه ام. زندگی من، غربت آزادی در میهنی عاریتی می باشد. به همین سبب، نه آزادی در میهنم دارم که بخواهم در فضایش دلشاد بزییم و گوهر وجودم را شکوفا کنم، نه میهنی دارم که بخواهم برای آزادی و سرفرازی اش، کوشا و بیدار مغز باشم. من غریبه ای رانده شده از میهنی هستم که حُکّامش نمی توانند دوست بدارند و مهر بورزند و « جان و زندگی » را نگاهبان و پرستار باشند.
بیشتر
برگرفته از متن کتاب:
[ ...... در « غربت » است که انسانها تازه می فهمند چقدر از « خود »، دور افتاده اند و « دیگران » را چقدر غریبه می بینند. در مکانی که من، غریب افتاده ام، یاد از « وطن »، بسان هق هق گریه های کودکیست که او را از « مادرش » جدا کرده باشند. در غربتی که من افتاده ام، میهنم را به یاد می آورم با سراسر زیر و بمهای تاریخ تلخ و خونآلود به پیکارهای امید بخش نیاکانم. ولی در وطن عاریتی که مقیم هستم، دیگر سان بودن خودم را باز می یابم. مابین دو اهرم فرساینده است که من، حسّ بیگانه بودن با دیگران را دارم. در وطن و زادگاهم، غریبم و ملعون و رانده شده و در غربت اجباری، شهروندی هستم در میهنی عاریتی و غریب. من در دو وطن، سرگردانم و خانه به دوش و در به در؛ زیرا در وطنی که مادر من است و حُکّام بی لیاقتش، ضدّ فرهنگ باهمستان آنها می باشند، من غریبه ام و نامتعارف و ناهمگون و بهره ای از آزادیهای اجتماعی و فردی ندارم و در غربتی که شهروند مهاجر آنم، آزاد هستم؛ ولی با هر کسی غریبه ام. زندگی من، غربت آزادی در میهنی عاریتی می باشد. به همین سبب، نه آزادی در میهنم دارم که بخواهم در فضایش دلشاد بزییم و گوهر وجودم را شکوفا کنم، نه میهنی دارم که بخواهم برای آزادی و سرفرازی اش، کوشا و بیدار مغز باشم. من غریبه ای رانده شده از میهنی هستم که حُکّامش نمی توانند دوست بدارند و مهر بورزند و « جان و زندگی » را نگاهبان و پرستار باشند.
آپلود شده توسط:
Kamalpour
1392/06/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گمراهه های کاوشگری : پاره اندیشه های گدازنده