34
نویسنده:
ترانه رضایی
امتیاز دهید
سخنی باخوانندگان:
این داستان را چند سال پیش در کارگاه داستان نویسیِ استاد کوهیار نوشتم و حال که تصمیم گرفته ام داستان هایم را به نشر دربیاورم مهمترین دغدغه ام مخاطبانم هستند،امیدوارم دیدگاه تک تک خوانندگان محترم را مطالعه کنم و بتوانم در نوشته های بعدی از مطالب ذکر شده بیشترین بهره ها را بگیرم.
سربلند و پیروز باشید.
بیشتر
این داستان را چند سال پیش در کارگاه داستان نویسیِ استاد کوهیار نوشتم و حال که تصمیم گرفته ام داستان هایم را به نشر دربیاورم مهمترین دغدغه ام مخاطبانم هستند،امیدوارم دیدگاه تک تک خوانندگان محترم را مطالعه کنم و بتوانم در نوشته های بعدی از مطالب ذکر شده بیشترین بهره ها را بگیرم.
سربلند و پیروز باشید.
آپلود شده توسط:
TARANE R
1392/04/31
دیدگاههای کتاب الکترونیکی 34
(قبلش بگم من اصلا منتقد خوبی نیستم پس اگه حرفم اشتباه بود نشنیده بگیرید:-))
به نظرم داستان با این شروع عالی ومحتوای خوبش زود تموم شد ...هنوز جا برای ایده های قشنگ شما داشت;-)
موفق باشید دوست عزیز:x
ترانه جان .خانم رضایی قلمت پر جوهر و ذهنت پر ایده باد!
آیا داستان های دیگره هم نوشتید!؟
ممنون که مطالعه نمودید
اینکه همیشه می شود در زندگی تغییر کرد،همیشه می شود خوبی درونی را از لابلای بدی هایی که زمانه به ما منتقل کرده بیرون کشید...
کاش همه ی ما اندکی از محمد،شخصیت اصلی این داستان بیاموزیم که حتی اگر همه در برابر ما بدی کردندما خودمان زیبایی روح را به خود هدیه دهیم...
کاش حتی بتوانیم مانند رویه داستان با سرعت به سمت امیدوارانه زندگی کردن پیش رویم ...
درس های زندگی به کرات در کتاب های مختلف تکرار شده ،کاش چشمی بینا و گوشی شنوا برای درک هر چه بهتر این درس ها داشته باشیم....
شادوپیروز باشید ...
به امید دیدارتان در صفحه ی کتاب 34
این نظر لطف شما و دیگر دوستانه به این داستان.
ولی طرز بیان شما طوری بود که ادم احساس میکنه برای خودش اتفاق افتاده
بهت تبریک میگم خیلی اعالیه.:x
ازمردم این زمانه دلگیر نشو
اینجا سالهاست به هوای بارانی میگویند,خراب
متشکرکه وقت گران بهایتان را در اختیار این نوشته قرار دادید.:-)
باید برای رسیدن به صفحه شادی از صفحات غم عبور کرد...
خیلی زیبا بود ...منتظر نوشته های بعدی شما هستم
موفق باشی...