یک روز در مسابقه اسب دوانی
مترجم:
محسن شجعانی
امتیاز دهید
از متن کتاب:
فید - این به ایستگاه قطار. دریاچه اسپارکلینگ اسپرینگز. یک باربر از قطار پیاده می شود. مسافران پیاده می شوند و به سمت یک ردیف اتوبوس شیک و مدل بالا که به مورگان انترپرایز تعلق دارند و یک واگن استیشن قراضه که به آسایشگاه استندیش متعلق است، به راه می افتند. کات به تونی (چیکو مارکس) او رو به مسافرانی که به او محلی نگذاشته اند و از کنارش رد میشوند جملات زیر را می گوید.
تونی: اتوبوس مجانی به آسایشگاه! آسایشگاه استندیش از این طرف! آسایشگاه استند... آسایشگاه... از... از این طرف. اتوبوس مجانی. اتوبوس مجانی به آسایشگاه.
(اتوبوس خالی را به مسافران نشان می دهد.)
تونی: فقط برای چند نفر دیگه جا داریم.
(جلوی مرد خوش لباسی را که در حال عبور است می گیرد.)
تونی: آسایشگاه؟
مرد: نه، میدون اسب سواری!
تونی: هی تو نباید بری اسب سواری، حالت خیلی بده!
مرد: من میرم میدون اسب سواری...
بیشتر
فید - این به ایستگاه قطار. دریاچه اسپارکلینگ اسپرینگز. یک باربر از قطار پیاده می شود. مسافران پیاده می شوند و به سمت یک ردیف اتوبوس شیک و مدل بالا که به مورگان انترپرایز تعلق دارند و یک واگن استیشن قراضه که به آسایشگاه استندیش متعلق است، به راه می افتند. کات به تونی (چیکو مارکس) او رو به مسافرانی که به او محلی نگذاشته اند و از کنارش رد میشوند جملات زیر را می گوید.
تونی: اتوبوس مجانی به آسایشگاه! آسایشگاه استندیش از این طرف! آسایشگاه استند... آسایشگاه... از... از این طرف. اتوبوس مجانی. اتوبوس مجانی به آسایشگاه.
(اتوبوس خالی را به مسافران نشان می دهد.)
تونی: فقط برای چند نفر دیگه جا داریم.
(جلوی مرد خوش لباسی را که در حال عبور است می گیرد.)
تونی: آسایشگاه؟
مرد: نه، میدون اسب سواری!
تونی: هی تو نباید بری اسب سواری، حالت خیلی بده!
مرد: من میرم میدون اسب سواری...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یک روز در مسابقه اسب دوانی