ویلت
نویسنده:
شارلوت برونته
مترجم:
رضا رضایی
امتیاز دهید
✔️کتاب ویلت بیشک احساسیترین و پختهترین اثر شارلوت برونته است. ویلت روایت رنج و تلاش برای ایفای وظیفه، گریز از بطالتهای روزمره، جستوجوی عشق و کشاکش آدمی با سرنوشت ناشناخته است.
راوی و قهرمان داستان لوسی نام دارد و سفرش به شهری که ساخته ذهن نویسنده است، به محور داستان تبدیل میشود.
لوسی مملو از غم و غصه است و احساس تنهایی میکند. او پس از یک فاجعه خانوادگی، به شهر ویلت (یک شهر خیالی فرانسه زبان) میرود تا در آنجا در مدرسهای دخترانه به تدریس مشغول شود. اما سرنوشت برای لوسی ماجراهای مهیج و همچنین عاطفیای رقم میزند.
مخاطب در رمان ویلت شاهد کشمکشی درونی بین سرخوردگی اجتماعی و آرمانهای فردی است، همچنین لوسی داستان ما، سفری پرماجرا را آغاز کرده که او را به شهر ویلت میرساند. شهری که در آن با فرهنگ و مذهبی متفاوت رو به رو میشود و دل به مردی میسپارد که به دلیل تفاوتها و فشارهای اجتماعی نمیتواند با او ازدواج کند. برونته در این اثر هم مانند رمان مطرحش «جین ایر» از تجربیات شخصیاش بهره میگیرد و تنهاییهای زنی را نشان میدهد که نمیتواند آن طور که میخواهد زندگی کند.
کتاب ویلت آخرین و پختهترین اثر شارلوت برونته، رمانی است اصیل و نمونه کلاسیکی از آنچه در نقد ادبی به «آشنایی زدایی» معروف است.
قهرمان داستان دختری است بیچیز اما جسور که زندگی کسالتبار را برنمیتابد و با اعتقاد کامل به فضیلتهای اخلاقی به کام اجتماع میرود. شارلوت برونته ما را به سفری میبرد برای کشف زوایای پنهان خیال و اندیشه زنانه.»
ویلت البته به خودی خود، دارای پیامهای پیچیدهای در مورد توانمندسازی زنان نیست. اما روایتی متناوب و به همان اندازه ارزشمند ارائه میدهد، درسی بسیار قانع کننده که برای زنان امروزی هم صادق است. ویلت شباهت خاصی به جین ایر برونته دارد، عرفان گوتیک، سخت گیریهای معنوی، انفجاری از غزلهای پر شور، قهرمان زن سادهای که راه خود را در جهانی غیر دوستانه میسازد؛ اما این دو رمان در بسیاری از جهات با یکدیگر متفاوت هستند. جین ایر در محیطی کاملاً سیاه و سفید بیان میشود اما ویلت در محیطی واقعی و روانشناسانه و حتی خاکستری روایت میشود.
تمایل شارلوت برونته در ویلت به ابهام، به قدری مشخص است که حتی واقعیتها هم در ویلت اغلب حل نشده باقی میمانند. تنهایی کامل لوسی به نظر توسط تراژدیهای مختلفی روی داده است، اما برونته مردد است که رنج لوسی را مستقیماً توصیف کند؛ در عوض به خواننده گزینهای میدهد تا حقیقتی شادتر را باور کند.
در بخشی از کتاب ویلت میخوانیم:
من سؤالی کردم و او در جوابم گفت که همسر مرحومش میگفت آقای هوم این شیفتگی علم را از یکی از داییهای فرانسوی و دانشمندش به ارث برده است. آقای هوم علاوه بر اصل و نسب اسکاتلندیاش ظاهراً اصل و نسب فرانسوی هم داشت. خویشاوندانی هم داشت که هنوز در فرانسه زندگی میکردند. بارها مقابل اسمش حرف de گذاشته و خودش را جزو اعیان و اشراف میدانست.
همان شب، ساعت نُه، خدمتکاری را فرستادند دنبال کالسکهای که قرار بود مهمان کوچولوی ما را بیاورد. من و خانم برتن به انتظار این مهمان کوچک توی اتاق پذیرایی نشسته بودیم. جان گراهام برتن برای دیدن یکی از همکلاسیهایش به حومهی شهر رفته و پیش ما نبود. مادر خواندهام در این یکی دو ساعت انتظار روزنامهی عصر میخواند. من هم خیاطی میکردم، آن شب هوا بارانی بود. تازیانهی باران به پنجرهها میخورد و باد هم خشمگین و بیقرار میغرید.
خانم برتن گاهی میگفت: «طفلک بچه! سفرش در چه هوایی صورت گرفته! خدا کند صحیح و سالم اینجا برسد.»
کمی قبل از ساعت ده از صدای زنگ در فهمیدیم که وارن برگشته. همین که در باز شد، دویدم توی سالن. چمدانی روی زمین بود با چند بسته طناب پیچ و کنار اینها کسی ایستاده بود شبیه دخترهای پرستار. پایین پلهها هم وارن ایستاده بود با چیزی که دورش شال پیچیده و بغلش کرده بود.
پرسیدم «بچه همین است؟»
«بله، دوشیزه خانم».
خواستم شال را بزنم کنار و نگاهی به قیافهاش بیندازم؛ اما تند رویش را برگرداند و صورتش را چسباند به شانهی وارن.
بیشتر
راوی و قهرمان داستان لوسی نام دارد و سفرش به شهری که ساخته ذهن نویسنده است، به محور داستان تبدیل میشود.
لوسی مملو از غم و غصه است و احساس تنهایی میکند. او پس از یک فاجعه خانوادگی، به شهر ویلت (یک شهر خیالی فرانسه زبان) میرود تا در آنجا در مدرسهای دخترانه به تدریس مشغول شود. اما سرنوشت برای لوسی ماجراهای مهیج و همچنین عاطفیای رقم میزند.
مخاطب در رمان ویلت شاهد کشمکشی درونی بین سرخوردگی اجتماعی و آرمانهای فردی است، همچنین لوسی داستان ما، سفری پرماجرا را آغاز کرده که او را به شهر ویلت میرساند. شهری که در آن با فرهنگ و مذهبی متفاوت رو به رو میشود و دل به مردی میسپارد که به دلیل تفاوتها و فشارهای اجتماعی نمیتواند با او ازدواج کند. برونته در این اثر هم مانند رمان مطرحش «جین ایر» از تجربیات شخصیاش بهره میگیرد و تنهاییهای زنی را نشان میدهد که نمیتواند آن طور که میخواهد زندگی کند.
کتاب ویلت آخرین و پختهترین اثر شارلوت برونته، رمانی است اصیل و نمونه کلاسیکی از آنچه در نقد ادبی به «آشنایی زدایی» معروف است.
قهرمان داستان دختری است بیچیز اما جسور که زندگی کسالتبار را برنمیتابد و با اعتقاد کامل به فضیلتهای اخلاقی به کام اجتماع میرود. شارلوت برونته ما را به سفری میبرد برای کشف زوایای پنهان خیال و اندیشه زنانه.»
ویلت البته به خودی خود، دارای پیامهای پیچیدهای در مورد توانمندسازی زنان نیست. اما روایتی متناوب و به همان اندازه ارزشمند ارائه میدهد، درسی بسیار قانع کننده که برای زنان امروزی هم صادق است. ویلت شباهت خاصی به جین ایر برونته دارد، عرفان گوتیک، سخت گیریهای معنوی، انفجاری از غزلهای پر شور، قهرمان زن سادهای که راه خود را در جهانی غیر دوستانه میسازد؛ اما این دو رمان در بسیاری از جهات با یکدیگر متفاوت هستند. جین ایر در محیطی کاملاً سیاه و سفید بیان میشود اما ویلت در محیطی واقعی و روانشناسانه و حتی خاکستری روایت میشود.
تمایل شارلوت برونته در ویلت به ابهام، به قدری مشخص است که حتی واقعیتها هم در ویلت اغلب حل نشده باقی میمانند. تنهایی کامل لوسی به نظر توسط تراژدیهای مختلفی روی داده است، اما برونته مردد است که رنج لوسی را مستقیماً توصیف کند؛ در عوض به خواننده گزینهای میدهد تا حقیقتی شادتر را باور کند.
در بخشی از کتاب ویلت میخوانیم:
من سؤالی کردم و او در جوابم گفت که همسر مرحومش میگفت آقای هوم این شیفتگی علم را از یکی از داییهای فرانسوی و دانشمندش به ارث برده است. آقای هوم علاوه بر اصل و نسب اسکاتلندیاش ظاهراً اصل و نسب فرانسوی هم داشت. خویشاوندانی هم داشت که هنوز در فرانسه زندگی میکردند. بارها مقابل اسمش حرف de گذاشته و خودش را جزو اعیان و اشراف میدانست.
همان شب، ساعت نُه، خدمتکاری را فرستادند دنبال کالسکهای که قرار بود مهمان کوچولوی ما را بیاورد. من و خانم برتن به انتظار این مهمان کوچک توی اتاق پذیرایی نشسته بودیم. جان گراهام برتن برای دیدن یکی از همکلاسیهایش به حومهی شهر رفته و پیش ما نبود. مادر خواندهام در این یکی دو ساعت انتظار روزنامهی عصر میخواند. من هم خیاطی میکردم، آن شب هوا بارانی بود. تازیانهی باران به پنجرهها میخورد و باد هم خشمگین و بیقرار میغرید.
خانم برتن گاهی میگفت: «طفلک بچه! سفرش در چه هوایی صورت گرفته! خدا کند صحیح و سالم اینجا برسد.»
کمی قبل از ساعت ده از صدای زنگ در فهمیدیم که وارن برگشته. همین که در باز شد، دویدم توی سالن. چمدانی روی زمین بود با چند بسته طناب پیچ و کنار اینها کسی ایستاده بود شبیه دخترهای پرستار. پایین پلهها هم وارن ایستاده بود با چیزی که دورش شال پیچیده و بغلش کرده بود.
پرسیدم «بچه همین است؟»
«بله، دوشیزه خانم».
خواستم شال را بزنم کنار و نگاهی به قیافهاش بیندازم؛ اما تند رویش را برگرداند و صورتش را چسباند به شانهی وارن.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ویلت