ستاره ی تنها
نویسنده:
عباس بیک پور (قلندر)
امتیاز دهید
به راست قامتان دالان تاریک تاریخ ، بر آستان دوست جان کنم قربان
دفتر دوم تقدیم به عاشقان و پاک بازان
بیشتر
دفتر دوم تقدیم به عاشقان و پاک بازان
آپلود شده توسط:
sagaro
1391/12/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ستاره ی تنها
آزادگی
چندان به رهت شعر و غزل ساخته ام
عقل و دل و دین را همه من باخته ام
با مرکب آزادگی و عشق و جنون
بر شیخ و مکلا چه بسا تاخته ام
دارم به کفم پرچمی از دوست نشان
وآنرا به نوک قله اش افراخته ام
یارم نگهی مست به من کرد و برفت
در عالم مستی همه بشناخته ام
جام و کله و خرقه و دستار و ازار
از شوق وی از دست من انداخته ام
دانی که چرا فارغم از هر دوجهان
از هردو جهان ، به دلبرم ساخته ام
فعلن ابن مختصر تقدیم مسعودجان وجناب خلیفه گرامی به جهت تلطیف فضا :
قسمت من ازباد بهار
یک کاسه هیچ هم نمیشود
ازتموز نیز
رویای سراب و
کاسه ی سری خراب
سهم تواما ازخزان
زردهاییست ریزان
برای سرخی آتش سوزان
وسرخیست ازسبزی
برای پرکردن کاسه ها
خواب خوش زمستانی گوارایت
بهاری دیگرشایدازمن
وتعبیری ازخواب تو ورویای من
توبخواب درسکوت
بی آنکه بشنوی
فریادسکوت خفتگان مارا
اتمام:24/2/91_3:47
قلندر
بالاخره شاهد یک بحث مودبانه و واقعا فرهنگی در سایت شدیم!
کم کم داشتم از کتابناک نا امید می شدم!
به خود ببال کتابناک!
از بابت شعر خصوصی بسیار زیبایتان واقعا معذرت،چون خودم یک آن بسیار لذت بردم از خواندنش،خواستم دیگران را در این لذت شریک کنم،و گفتم چه بهتر که زیر کتاب خود شاعر باشد! اصلا نیت بدی نداشتم،و فکر نمی کردم ناراحت شوید،چون شعر خاصی از نظر اسرار درون و ... نبود...ولی از نظر شعری فوق العاده بود...در هر صورت همانطور که گفتید این را بذارید بحساب خامی و جوانی این کوچک.
:.:.::.:.::.:.::.:.:
اما در مورد انتقاد،بنده واقعا نمی خواستم بنویسم،و اگر همین شعر خصوصی تحریکم نمی کرد نمی نوشتم زیر این کتاب!
چون باهاتون خصوصی در پروفایل حرف زده بودم;-)
ولی شما که بهتر سلیقه ی مرا می دانید،من عاشق شعر سنتی و نو و میانه! و در کل مطلق شعر هستم!! و همینطور موسیقی سنتی و مدرن و فلان...پس نمی دانم این عتابتان چرا گریبانگیر حقیر شد برادر!؟
بنده که در پروفایل شاعران سنتی بسیاری نوشتم،و با اشعار آنها زندگی می کنم...ولی خب،اگر قرار بود این درس آموزشی را به کسی می دادید خوشحالم که به بنده دادید!
گویا کمی تند رفتم در انتقاد،و گفتم چاشنی خیام و ...
با ادبیات در حدّ خودم آشنایم،و بی سواد نیستم...و می دانم منظور از وزن و ... چیست،بگذریم...
بنده صمیمانه همینجا از شما عذرخواهی میکنم:-)
و باز هم میگم جمله ی قبلیم را،که شما را در دفتر سوم قویتر می بینم،و منتظر دفتر سوم اشعارتان،
که حاوی اشعار «تازه و داغ» است،هستم... و مشتاق:x
بازبلندگو نام مراخواند ، زندانی 666با وسایل زیرهشت.خدایا این بارچندم است؟ هفتم، هشتم، یا دهم...24ساعت انفرادی وقدم آهسته زیرطناب وبازلغواجرای حکم وبازگشت.من تاکنون ده بارمرده ام ،آن هم برای یک بارتجربه ی چیزی بنام زندگی! دلم میخواهدیک باردیگردرختی راببینم حتااگردرزمستان باشد،دلم میخواهد یک باردیگرکودکی رادرآغوش بگیرم وببوسم.دلم میخواهدسوارتاکسی شوم وازراننده قیمت لاستیک رابپرسم،به پارک بروم وتاب بخورم وپشمک . برای خودم نوشابه وکیک بخرم ، بارفیقم تخمه بشکنم.دلم میخواهدبال گنجشک زخمی رابادست خودم ببندم_دلم میخواهد دستان مادرم رابگیرم وبگویم که چقدردوستش دارم وبه پدرلبخندبزنم ، باخواهرم سرکانال تلویزیون دعواکنم.برای برادرکوچکم کفش بخرم ،
به رعنادرشستن ظرف ها کمک کنم.دلم میخواهدروی برگ های زردپاییزی غلت بزنم وزیرباران تاته خیابان بدوم.تابلوهای مغازه هارابخوانم وحروفشان رابشمارم.دلم میخواهدبه رفتگرصبحگاهی سلام کنم وبرایش کله پاچه بخرم ، به خانه برسم ودرجیب هایم بدنبال کلیدبگردم وباریزش ادرارم مبارزه کنم ، رعناکه دررابازکرد؛سلام تندی بکنم وباسربدوم داخل دستشویی.دلم میخواهدشب بیدارشوم ویک لیوان آب خنک ازیخچال بنوشم ، روی بچه هارابکشم وزیرنورماه به چشم ها وموهای رعناخیره شوم.بابچه هابه آلبوم عکس های قدیمی نگاه کنیم وبه لباس هاومدل موهای قدیمی بخندیم ...
چرتم پاره میشودباز؛
زندانی 666باوسایل زیرهشت .
دلم هیچ چیزدیگرنمیخواهدبه جز..مرگ ---
حبیب که ازمرخصی آمدمیگفت؛
اون بیرون هم همه آرزوی مردن دارند_دلم شکست
22:25
10/8/91
منم تبعیدی اجبار منم آواره ی کوی پریشانی منم من ،انتظارخط پایان
به روی نقطه های بودن عمرم که باخود ،می برم هرجا صلیب چوبی خود را
برای هفته وماه و فراوان سال های بیکسی باخود به دنیا آمدم یک بار
برای نوبتی بودن هزاران بار، من مردم خدایا ! این عدالت نیست
که من درکنج سلولم برای یک نفس بودن هزاران باربینم ؛حلقه ی داری
به بالای رگ عمرم
دلم نارنج میخواهد اطاق دنج میخواهد
که من باشم و دلدارم بدو گویم
تورا میخواهمت من دوستت دارم
بلندگو نوبتی دیگر صدایم میزند محکم فلانی با وسایل زیرهشت آید
لباس کهنه ی جان را به روی دوش می گیرم وداعی تلخ با یاران
و چشمی که دراو خشکیده احساس ترباران
قدم در راه تکراری
میان خواب و بیداری
و ورد یاخدا برلب
که شاید بارآخرباشدوراحت شوم
ازبودن شوم هراس آور
دلم یک بوسه میخواهد
ز لب های یخ مردن
گلویم سخت میخارد
برای لمس دستان طناب اما .........
22:41 _ 10/8/91