تصمیم کبری در ساعت عشق
نویسنده:
علیرضا ذیحق
امتیاز دهید
تو فاز سیزدهم شهرک اندیشه بود که کبری، به خیابان هفتم پیچید. هوا گرفته بود و ماهی ها به دنبال جفت خود، درجوی های کم عمق و آلوده، سرگشته می دویدند . یادش نمی آمد که تا صبح امروز، جلوی آیینه آنقدر معطل کند که جیغ مادرش در آید. مادرش تو مرسدس زرد منتظر او بود که کبری سر راه اش او را به آرایشگاه بهاران برساند. حتی وقتی داشتند می رفتند کفر مادر را بالا آورده بود . یکهو از سر کوچه دنده عقب برگشته و هولکی رفته بود باغچه ی خانه ی شان و هر چه کتاب زیر بوته های گل سرخ بود جمع کرده و داخل سبدی، تو صندوق ماشین گذاشته بود. بعد افتاده بود تو اتوبانی که به سعادت آباد ختم می شد و قرار بود که طبق وقت قبلی، پشت گردن مادرش را تاتو کنند. چرا که دوست داشت همه را امشب متوجه کژدمی کند که از دهان اش گل های نیلوفر بیرون زده و او را با لباس پشت باز در چشم همگان دلربا می سازد
بیشتر
آپلود شده توسط:
samire
1388/07/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تصمیم کبری در ساعت عشق
اما اسمش از خودش خیلی قشنگتره ,طرز بیانش تو نوشته یه جوریه, 1جورلکنت تو نوشته هاس
به هرحال ممنون
مخصوصابه خاطرکتابای قبلی که گذاشتی