دیوان اشعار ملک الشعرای بهار
نویسنده:
ملک الشعرا بهار
امتیاز دهید
هنوز توضیحاتی برای این کتاب ثبت نشده
بیشتر
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1391/11/19
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان اشعار ملک الشعرای بهار
گر بس بود این فخر به ما وای بر ایران !!
....[/quote]
آدمیزاد را چه فخر فروشی !!که در آغازش از نطفه بیش نبوده و در آخر هم لاشه ای بیش نخواهد بود...
مرغ سحر ناله سرکن
داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرربار این قفس را
بَرشِکَنُ و زیر و زِبَر کن
بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ
نغمهٔ آزادی نوع بشر سُرا
وَز نفسی عرصهٔ این خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم، ژالهبار است
این قفس، چون دلم، تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نِگَه ای تازه گل از این، بیشتر کن
مرغ بیدل شرح هجران مختصر، مختصر کن
عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا بی اثر شد
ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بی ثمر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد
دیده تر کن!
جور مالک، ظلم ارباب،
زارع از غم گشته بی تاب
ساغر اغنیا پر میناب،
جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ ناله سر کن،
از مساوات صرف نظر کن
ساقی گلچهره بده آب آتشین،
پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو، سینه من، پر شرر شد، پر شرر شد
شراب وجام ومی,سرمستی از اوست
باسلام به دوستان گرامی
اول تشکر بی حد ار آپلود کننده محترم
اما بعد خدمت دوست عزیز پور فر عرض کنم که مسمط مستزاد فوق درزمان حال وهوای خاص خود است که کشور ایران مستعمره ابرقدرتها ووجهه المصالحه دوبلوک شرق وغرب بوده واینکه :
"البته این اشعار ممکن است! با زمان حال نیز مناسبت هایی داشته باشد،که آن را به خواننده ی آگاه می سپارم:"اندکی دور از انصاف فرموده اید وبا بکار بردن خواننده آگاه حصاری
گرد نظریه خود ایجاد نموده اید که کسی جرات نقد منصفانه بخود را ندهد.
زیرا ایرانیها آرزوی ژرمن شدن راندارند که همان آریایی بودنشان کفایت بر همه چیز است زیرا پس از تمام عمر تاریخ مسلک ومرام وخط پارسی خود را حفظ نموده اند.
امیدوارم این سایت فرهنگی را به سمت وسوی سیاست سوق پیدانکند که مشکلات عدم دسترسی و...گریبان گیر کاربران گردد.
مردم بیچاره و سرگردان امیدی به جایی و اتکایی به مقامی نداشتند،به زبان عامه سروده و در روزنامه ی بهار انتشار داد.
(ص 236 کتاب)
البته این اشعار ممکن است! با زمان حال نیز مناسبت هایی داشته باشد،که آن را به خواننده ی آگاه می سپارم:
ای مردم ایران همگی تند زبانید !
خوش نطق و بیانید
هنگام سخن گفتن برّنده سنانید
بگسسته عنانید
در وقت عمل،کُند و دگر هیچ ندانید !
از بس که جفنگید از بس که جَبانید !
گفتن بلدید اما ، کردن نتوانید . . .
هنگام سخن پادشه چین و ختایید
ارباب عقولید
در فلسفه اهل کره را راهنمایید
با رد و قبولید
هنگام فداکاری در زیر عبایید
از بس که فضولید از بس که جهولید
از بس چو خروس سحری هرزه درایید . . .
گر روی زمین را همگی آب بگیرد
ای ملت هشیار!
دانم که شما را همگی خواب بگیرد
ای مردم بیکار
ور این کره را دانش و آداب بگیرد
بر این تن بیعار هرگز نکند کار
کی راست شود چوب اگر تاب بگیرد
گر روی زمین پر ز جدل گشته به ما چه
ملت به شما چه ؟
ور موقع خذلان دول گشته به ما چه
دولت به شما چه ؟؟ !
عالم همه پر کید و دغل گشته به ما چه
آقا به شما چه ؟ مولا به شما چه ؟؟
ور بین دو کس رد و بدل گشته به ما چه ؟
ما عرضه نداریم کزین جنگ عمومی
گردیم زیاده
عز و شرف افزاید بلغاری و رومی
ما باده و ساده
ما را نبود صنعتی از شهری و بومی
جز کبر و مناعت جز ناز و افاده
فریاد از این مسکنت و ذلت و شومی . . .
گوییم که کیخسرو ما تاخت به کلدان
در سایه خورشید
گوییم که اگزرسس ما رفت به یونان
با لشکر جاوید
گوییم که بهرام در آویخت به خاقان
آن یک چه برین کرد این یک چه از آن دید!
گر بس بود این فخر به ما وای بر ایران !!
....
جان بود به تن چه ؟
گشتاسب سر پادشهان بود به من چه ؟؟
دندان به دهن چه ؟
ور توسن شاپور جهان بود به من چه ؟
شاپور چنان بود بر کَلب حسن چه؟
جانا تو چه هستی؟ اگر آن بود به من چه !؟
ای وای دریغا که وطن «مرد» ندارد
کس درد ندارد
رویین تنی اندر خور ناورد ندارد
همدرد ندارد
در خاک وطن خصم هماورد ندارد
هم جمع ندارد هم فرد ندارد
جز دیده ی گریان و رخ زرد ندارد . ..
ای مفتخوران مفتخوری تا کی و تا چند ؟
کو حس و حمیت؟
ای رنجبران دربدری تا کی و تا چند
بیچاره رعیت !
ای هم وطنان کینه وی تا کی و تاچند؟
کو عرق نژادی کو آن عصبیت؟
این مزرعه خشکید خری تا کی و تا چند ؟؟
خاکم به دهن ملت ایران همه شیرند
هنگام مکافات
از بهر نگهداری این خاک دلیرند
پیش صف آفات
چون جان به لب آید همه از جان شده سیرند
یکباره بشویند اوراق خرافات
اوراق بشویند بمانند و نمیرند
امّیـــد که جنبش کند این خون کیانی
در ملت آرین
گیرند ز سر مرد صفت تازه جوانی
چون مردم ژرمن
در ملک نگهداری و در ملک ستانی
کز سطوت جمشید و ز قدرت بهمن
دارند بسی بر ورق دهر نشانی .
قیمت 17500 تومان !
حق چاپ محفوظ است،اگر دانلود نکنید از دست خودتان رفته است;-)
............................
بسیار مشتاق بودم که این دیوان را داشته باشم،خصوصا بخاطر ارزش تاریخی و اجتماعی و مهمتر از همه ادبی موجود در اشعار بهار،واقعا فوق العاده است!
اشعاری ناب،وطن خواهانه،و نقادانه و بسیار دلنشین:x
سپاس از آپلود کننده ی برتر کتابناک،که چندی است سایت را به دلیل مشکلی که برطرف شد! ترک کرده است،
کبیر اندر کبیر،
وقت است که باز آیی . . .