روزهای سپری شده من
نویسنده:
گنجعلی صباحی
مترجم:
بهروز مطلب زاده
امتیاز دهید
از متن کتاب:
همه جا تاریک بود. باد شدیدی میوزید و هوا گرفته بود. دانههای ریز برف در هوا میچرخیدند و پس از لحظهای بر زمین مینشستند. مردم محل باعلاقه ما را دوره کرده بودند. به چهرههای افسردۀ ما، که به غنچههای آفتاب ندیده میماند، چشم دوخته بودند. به روشنی میشد تعجب و حیرت را در نگاهشان خواند. دلشان به حال ما میسوخت. اما در چشمان عدهای از آنها نفرت موج میزد و نگاه بعضیشان حالتی داشت که انگار به قاتل فرزند خود مینگرد. کسی نمیدانست که در مورد ما به آنها چه گفتهاند و یا آنها در مورد ما چه گونه فکر میکنند... همۀ ما را داخل یک سالن بزرگ غذا خوری بردند. از پلیس خبری نبود. البته نیازی هم به پلیس نبود. ما را به جایی آورده بودند که اگر پرنده هم بودیم نمیتوانستیم به جای دیگری پرواز کنیم، از این گذشته زن و بچههای ما قبل از خودمان در ساوخوز بودند، خوب کجا میتوانستیم فرار کنیم؟
بیشتر
همه جا تاریک بود. باد شدیدی میوزید و هوا گرفته بود. دانههای ریز برف در هوا میچرخیدند و پس از لحظهای بر زمین مینشستند. مردم محل باعلاقه ما را دوره کرده بودند. به چهرههای افسردۀ ما، که به غنچههای آفتاب ندیده میماند، چشم دوخته بودند. به روشنی میشد تعجب و حیرت را در نگاهشان خواند. دلشان به حال ما میسوخت. اما در چشمان عدهای از آنها نفرت موج میزد و نگاه بعضیشان حالتی داشت که انگار به قاتل فرزند خود مینگرد. کسی نمیدانست که در مورد ما به آنها چه گفتهاند و یا آنها در مورد ما چه گونه فکر میکنند... همۀ ما را داخل یک سالن بزرگ غذا خوری بردند. از پلیس خبری نبود. البته نیازی هم به پلیس نبود. ما را به جایی آورده بودند که اگر پرنده هم بودیم نمیتوانستیم به جای دیگری پرواز کنیم، از این گذشته زن و بچههای ما قبل از خودمان در ساوخوز بودند، خوب کجا میتوانستیم فرار کنیم؟
دیدگاههای کتاب الکترونیکی روزهای سپری شده من