خیزابها
نویسنده:
ویرجینیا وولف
مترجم:
پرویز داریوش
امتیاز دهید
✔️ این اثر نه دارای ماجراست و نه گفتگو، بلکه یک رشته تکگوییهای درونی بلند است که از طریق آن زندگی شش انسان، طی موجی مداوم و همواره تجدیدشونده، در برابر چشمانمان جریان مییابد. نخست آنها را در دورانی میبینیم که کودکی بیش نیستند و شاهدیم که هرکدام، با نوعی هیجان اضطرابآلود، شخصیت خود را کشف میکند: لوئیس تشنه تنهایی است، زیرا از حس حقارت اجتماعی رنج میبرد؛ برنارد همیشه در دام تخیلی گرفتار میآید که او را از واقعیت دور نگاه میدارد؛ نویل از ضعف جسمانی و تجسمهای شوم در عذاب است و نظم و قاعده را عمیقاً دوست دارد؛ سوزان تشنه تملک مطلق و انحصاری است، و جینی مضطرب از آن است که خود را به دل زندگی بیفکند، همانگونه که به رقصی سرگیجهآور میپردازند؛ رودا از همه چیز، حتی از زندگی خود وحشتزده است. آنها را از اتاق بازی تا مدرسه همراهی میکنیم. سپس در کنار برنارد در دانشگاه قرار میگیریم که همهگونه زندگی قابل تصور را تجربه میکند و به توالی با تولستوی و بایرون و مردیث یکی میشود؛ در حالی که نویل، به ترغیب طبیعت شاعرانه خویش، خود را در جستجوی کمالی دستنیافتنی عذاب میدهد. لوئیس مجبور شده است که تحصیلات را رها کند و در دفتری به کار بپردازد و به مبارزه خسته کننده خود برای یافتن جایگاهی در دنیا ادامه میدهد؛ سوزان، که به خانه روستایی خود بازگشته است، احساس میکند که با طبیعت همسان شده است و ناخودآگاه آماده سرنوشت مادرانه خود میشود؛ جینی، که در اجتماع لندن پذیرفته شده است، تجربه زندگی مجلسی را آغاز میکند که زیباییاش بدان جلا میبخشد؛ و اما رودا موفق نمیشود که اعتماد به نفسی مانند سوزان وجینی به دست آورد، شک دارد و مدام میلرزد و خدا میداند که از چه میهراسد. چند سال بعد، شش رفیق گرد میآیند تا با پرسیوال که قصد سفر به هند دارد وداع کنند؛ آنها به اتفاق در لحظهای از جوانی و زیبایی زندگی میکنند که قهرمانشان، پرسیوال، بر آن حاکم است و هریک بازتابی از آرزوهای خود را در وجود او مییابد. سالها، به همانگونه که موجی موج دیگر را پیش میراند، سپری میشوند و اینک آفتاب زندگی رو به افول میرود؛ پرسیوال بر اثر سقوط از اسب در هندوستان میمیرد و در وجود همه آنها حسی از خلأ باقی میگذارد که قادر بر پرکردن آن نیستند؛ هنگامی که شش رفیق بار دیگر گرد میآیند، لوئیس تجارتپیشهای شده است که کارش را دوست میدارد و «سنگینی دنیا را بر شانههای خود» احساس میکند؛ برنارد، که ازدواج کرده و پدر خانواده است، جملههای بیشماری ساخته اما هرگز واقعیت را نیافته است؛ سوزان مادر شده و اطمینان و اعتماد به نفس کسب کرده است؛ در حالی که جینی، بیآنکه هرگز توقفی کند، یا به کسی دل بسپارد، به زندگی ادامه میدهد؛ و اما نویل جبران زشترویی خود و بدسگالی انسانها و مرگ پرسیوال را در عشق یافته است؛ تنها رودا، که چند صباحی معشوقه لوئیس بوده، نتوانسته است چیزی به دست آورد و «بیچهره» مانده است. اما شور و هیجان و میل پیروزمند اوایل زندگی از وجود همه محو شده است: راهشان دیگر مشخص شده است و هریک در مقر خود ثابت مانده است؛ زندگی در نظرشان دیگر به منزله فتح نیست، بلکه مبارزه با مرگ است. این رمان از نومایگی جسورانهای در برداشت و بسط و توسعه برخوردار است: نویسنده توصیفهای کوتاهی از طبیعت در حکایت میگنجاند که آهنگ آن، رابطهای تنگاتنگ با زندگی شخصیتها دارد؛ هدف ویرجینیا وولف آن است که بدینوسیله، واقعیت را از طریق بازتابها و «خیزابها»ی مدام روان و سیالی نمایش دهد که طبیعت در اختیار آگاهی بشر میگذارد؛ توصیف این جریان مداوم، اگرچه گاهی به مهارتی بینقص محدود میشود، موفق میشود که قطعههای شاعرانهای بسیار زیبا و عمیقاً انسانی به وجود آورد.
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1391/05/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خیزابها
این جمله از گوستاو لوبون در مورد ترجمه هم به نظرم جالبه:اگه اثر ادبی رو مثل یه فرش در نظر بگیریم ترجمه این اثر در بهترین حالت مثل پشت فرش می مونه[/quote]
البته پرویز داریوش وقتی سراغ متون سخت میره از عهده ی انجامش بر نمی آد وگرنه مثلن موبیدیک ترجمه ی بسیار خوبیه.
این جمله از گوستاو لوبون در مورد ترجمه هم به نظرم جالبه:اگه اثر ادبی رو مثل یه فرش در نظر بگیریم ترجمه این اثر در بهترین حالت مثل پشت فرش می مونه
منم موافقم با اینکه ترجمه های پرویز داریوش خیلی گنگ و مبهم و گاهی با متن اصلی جور نیست . همون ابتدای کتاب میزنه تو ذوقم .
اگه امکانش هست لینک کتاب "خاطرات خانه ی ییلاقی" اثر همین نویسنده[ویرجینیا وولف] رو هم بذار توو سایت.
مرسی از زحماتتون دوستان :)
یا ترجمه پرویز داریوش از تصویر هنرمند در جوانی رو با ترجمه منوچهر بدیعی مقایسه کنید
همین طور نگاهی به ترجمه مامور مخفی یا نوسترمو ازجوزف کنراد بیندازین و با نثرجوزف کنراد در دل تاریکی (ترجمه صفریان یا حتی ترجمه صالح حسینی)یا با نثر جوزف کنراد در از چشم غربی ترجمه مرحوم احمد میر علایی مقایسه کنید تا ببنید ترجمه پرویز داریوش از متن های پیچیده چقدر گنگ و نا زیبا است.