درخت زیبای من
نویسنده:
خوزه مارودو واسکونسلوس
مترجم:
مهدی شهشهانی
امتیاز دهید
کتاب، ماجرای ژوزه واسکونسلوس، پسر آقای پائولو را روایت میکند. زه زه (مخفف ژوزه) تقریباً پنج ساله است اما نسبت به سنش پیش رس محسوب میشود. بارزترین وجه شخصیت این کودک شیطنتهای باورنکردنی و قدرت تخیل بی پایان اوست. اما به نظر خودش اینها از این ناشی میشود که «شیطان توی جلدم رفتهاست.» فرض خانواده و همسایهها بر این است که زه زه ذاتاً شرور است و به این جهت است که پسرک مدام کتک میخورد. ارتباط زه زه با اعضای خانواده (شامل پدری بیکار، مادری سرخپوست، سه خواهر و یک برادر بزرگتر و یک برادر کوچکتر) بخش مهمی از داستان است. مادر و لالا کارگری میکنند. گلوریا او را دوست دارد و ژاندیرا او را کتک میزند. آنتونیو (توتوکا) ترسو است اما گاهی پشتیبان زه زهاست و خیلی اوقات پشتش به اوست. اما لوئیس، لوئیس شاه اوست. زه زه گهگاه واکسی است و مدتی هم برای یک فروشنده دوره گرد صفحات موسیقی، شاگردی میکند.
زه زه در مدرسه رفتاری کاملاً متفاوت دارد. خانم معلم، سیسیلیا پائیم که چندان زیبا نیست این شاگرد سر به راه، باهوش و ساعی را دوست دارد و حواسش هست که زه زه زنگهای تفریح چیزی برای خوردن داشته باشد. زه زه سینما را هم دوست دارد. فیلمهای وسترن به گسترش دنیای او کمک فراوانی میکند؛ فرد تامپسون، کن مینارد و بیوک جونز دوستان او هستند و گاهی به زه زه تفنگ و اسب و شلاق قرض میدهند. بعدتر زه زه به فیلمهای عشقی علاقهمند میشود تا ببیند «... دیگران یکدیگر را دوست دارند.» اما سنگ صبور زه زه و گوش شنوای همه ماجراهای او درخت پرتغالش مینگینهو است. زندگی زه زه از زمانی که او با مانوئل والادارس آشنا میشود، تغییر میکند. مردی که ماشین قشنگی دارد و دیگران پورتوگا (پرتغالی) صدایش میکنند.
بیشتر
زه زه در مدرسه رفتاری کاملاً متفاوت دارد. خانم معلم، سیسیلیا پائیم که چندان زیبا نیست این شاگرد سر به راه، باهوش و ساعی را دوست دارد و حواسش هست که زه زه زنگهای تفریح چیزی برای خوردن داشته باشد. زه زه سینما را هم دوست دارد. فیلمهای وسترن به گسترش دنیای او کمک فراوانی میکند؛ فرد تامپسون، کن مینارد و بیوک جونز دوستان او هستند و گاهی به زه زه تفنگ و اسب و شلاق قرض میدهند. بعدتر زه زه به فیلمهای عشقی علاقهمند میشود تا ببیند «... دیگران یکدیگر را دوست دارند.» اما سنگ صبور زه زه و گوش شنوای همه ماجراهای او درخت پرتغالش مینگینهو است. زندگی زه زه از زمانی که او با مانوئل والادارس آشنا میشود، تغییر میکند. مردی که ماشین قشنگی دارد و دیگران پورتوگا (پرتغالی) صدایش میکنند.
تگ:
رمان خارجی
دیدگاههای کتاب الکترونیکی درخت زیبای من
خواهش میکنم کتاب رو جای دیگه آپلود کنید و لینکش رو به ما هم بدین
خواهش میکنم
« من هر روز کمی زودتر از معمول از خواب بیدار می شوم و از کنار باغ خانه سرجیو می گذرم. وقتی که در باغ بسته نیست یا نیمه باز است به سرعت داخل می شوم و برای خودم یک شاخه گل می چینم. فکر نمی کردم اشکالی داشته باشد. آخر در آن جا گل های خیلی زیادی وجود دارد و کندن یک گل اصلاً به جای بر نمی خورد.
- ولی این کار درستی نیست. تو حق نداری، این کار را بکنی، به این چیدن نمی گویند؛ این کار، تا اندازه ای دزدی محسوب می شود.
- نه، نه خانم سیسیلیا، این طوری حکم نکنید، مگر دنیا متعلق به خداوند نیست؟ مگر همه چیز دنیا مال خداوند نیست؟ بدین ترتیب تمام گل ها هم به خداوند تعلق دارند و من...
از این نحوه استدلال من به شدت مبهوت شده بود.
- من راه دیگر ندارم، ما که توی خانه خودمان گل نداریم و برای خریدن آن... برای خریدن... آخر می دانید گل خیلی گران است و به خصوص هیچ دوست نداشتم هر روز لیوان روی میزتان را خالی ببینم. آب دهانش را قورت داد و من ادامه دادم: مگر شما بعضی وقت ها به من پول نمی دهید که با آن بتوانم برای خودم یک لقمه نان خامه ای بخرم؟
- چرا، ولی تو اغلب چنان سریع بعد از پایان کلاس بیرون می روی که...
- می دانید چرا نمی توانم همیشه هدیه شما را بپذیرم و در نتیجه اکثراً به سرعت از کلاس بیرون می روم تا...
- آخر چرا؟
- چون بچه های فقیر دیگری در اینجا هستند که حتی تکه نانی نیز ندارند.
دروتیلیا خیلی فقیرتر از من است. و بقیه دخترها اصلاً حاضر به بازی کردن با او نیستند. چون او هم سیاه پوست است و هم فقیر در نتیجه همیشه در گوشه ای تنها و منزوی ایستاده است من همیشه آن نان خامه ای اهدایی شما را با او قسمت می کنم.
شاید شما بتوانید بعضی اوقات جای این که به من محبت کنید، به او چیزی هدیه بدهید. مادرش رختشویی می کند و از این خانه به آن خانه جان می کند و کار می کند. مادربزرگ من هر شنبه مقداری برنج و لوبیا به مادر او می دهد تا به این خانواده پر جمعیت کمکی کرده باشد و من، همیشه نان قندی خودم را که مادر برایم گذاشته است با او قسمت می کنم. آخر ما فقیر و بیچاره ها باید در بدبختی هایمان با هم شریک باشیم و لااقل آن هایی از کا که وضعشان بهتر است، سهمی از فلاکت آن هایی را که خیلی بیچاره تر هستند، سبک تر کنند. »
« درخت زیبای من : خوزه مارودو واسکونسلوس »
با سپاس از جناب بزرگ در بزرگ بابت آپلود این کتاب زیبا
در درون من یک شیطان خوابیده بود که مرا تشویق می کرد کارهای بد بکنم.
آهنگ کلامش خسته و حزن انگیز بود. بسیار خسته به نظر می رسید. خیلی دلم برایش سوخت. گویی مامان فقط برای کار کردن و جان کندن به این دنیا آمده بود... . مادر هرگز توفیق نیافته به مدرسه برود و درس بخواند. وقتی من ماجرای محرومیت های دوران کودکی او را شنیدم، تصمیم گرفتم وقتی شاعر و دانشمند شدم، برای اولین بار شعرم را برایش بخوانم.
دلم یک درخت پرتقال کوچولو می خواهد که خیلی قشنگ باشد و با این ها، که این قدر زشت هستند، فرق داشته باشد.
درختان با همه حرف می زنند، با برگ ها، با شاخه ها، با ریشه ها، دلت می خواهد مطمئن شوی؟ گوش خودت را به تنه ی من بچسبان تا صدای ضربان قلب مرا بشنوی.
- واقعاً تو معتقدی این خفاش، تو را خیلی دوست دارد؟
- بله به طور حتم!
- و عمیقاً از صمیم قلب؟
- کاملاً
- پس تو می توانی اطمینان قطعی داشته باشی که با تو خواهد آمد. شاید چند روزی آمدنش به تأخیر بیفتد ولی آخرش نزد تو خواهد آمد.
خدای من! چرا باید زندگی برای بعضی از انسان ها تا این حد سخت و ناگوار بگذرد...
این همه زحمت و دردسر، برای آنکه چند تا اسباب بازی بی ارزش و احمقانه گیر بیاورید. مطمئن باشید اگر چیزهای خوبی بود، بین کسی تقسیم نمی کردند. ضمناً آدم بیچاره و بدبخت هم خیلی زیاد است!.
- عیبی ندارد! مهم نیست!.
راستی اهمیتش چه قدر بود؟ من آن قدر اندوهگین و چنان گیج و مبهوت بودم که قابل گفتن نیست...
هر کسی به دنیا نمی آید که شاعر شود و به جای کراوات، پاپیون ببندد، ولی اگر بخواهی، می توانی هر جور کاری را یاد بگیری.
می دانی که مردمان بسیاری هستند که همین را هم ندارند. عمو ادموندو پول داده است و ما می توانیم میوه و سالاد فردا ظهر را بخریم.
http://ketabl.blogfa.com/post/7