کتاب آدمهای غایب
نویسنده:
تقی مدرسی
امتیاز دهید
✔داستان آدمهای غایب، داستان آدمهایی است که از آنها عکسی باقی مانده است، آن هم عکسی که به گفته ی رکنی، درآخر داستان:« آدم وقتی عکسشو برای کسی می فرسته، خودشو که نمی فرسته، آدم همیشه درعکس خودش غایبه...»
داستان آدمهای غایب، داستان خاندانی اشرافی است که دو برادر، سردار اژدر و نظام حشمت در برابر هم ایستاده و ازهم جدا شده اند. ما نسل سوم این خاندان را شاهد هستیم، تا مسعود و رکنی، بعد از خان بابا و عبدالباقی و بعد از سردار اژدر و نظام حشمت.
این خاندان اشرافی، لذت های دنیا و عادت های مذهب را با هم دارند و بی جهت نیست که خان بابا در روزهای آخرعمرش ریش دارد و عبای حاشیه دار دارد و نماز هم می خواند، همان طور که احتیاط را دارد و درارتش و سنا خودش و برادرش پایگاه دارند و به گفته ی سهراب فرزانه همه جا را دارند و اختلافشان هم بازی است.
خان بابا دکتر، از نظام حشمتی هاست و عیال اولش، هما یون دخت دختر میرزا یوسف است، ازیک مادر قفقازی، که با افسری روسی فرار کرد و میرزا یوسف را با شکست به تنگ دل خواهرهایش ناهید و اعظم برگرداند.
همایون دخت را خواهر خان بابا دکتر، که در باطن عاشق میرزا یوسف بازگشته ازپطرزبوغ و درظاهر خواستگار همایون دخت برای خان بابا است(محمد صادق خان) برای برادر دست و پا می کند.
بدیعـة الزمان مفسر قرآن، با آن غرور و اشرافیتش، که فقط برنامه ی شب های جمعه ی رادیو را تنظیم می کند، واسطه ی ازدواج همایون دخت و محمد صادق خان است. همایون دخت هستی اش به پای محمد صادق خان می ریزد، ولی او نمی فهمد. فقط در ارتش است و به مملکت خدمت می کند و برای قلع و قمع مخالفین دولت –کاظم تفنگچی-به مزرعه ی عصار می آید و در همان جا و در حضور همایون دخت و میرزا حبیبی و عصار، آدم های محمد صادق خان،کاظم و آدم هایش را می کشند و گلوله ای به چشم عصار می گذارند و روز بعد عصار این همه را به تابلو می کشد و تابلوها را میرزا حبیبی، مرد عرفانی و مرموز و پاک باز داستان برمی دارد و آخر سر، همه را به رکنی که راوی داستان است می سپارد.
همایون دخت پس ازکشتار، دگرگون می شود وآخر سر، با آن که دو فرزند از دکتر محمد صادق خان دارد، ضیاءالدین خان و ایران، بربالای بام، خود را می سوزاند. خان بابا دکتر پس ازهمایون دخت، بی بی خانم، مادر رکن الدین را از کنگاور عقد می کند.خان بابا، رکنی را از بی بی دارد، که ته تغاری و بلبل شیداست و در کارصورت گری و مجسمه سازی است و ضیاءالدین را ازهمایون دخت دارد، که سرکش و عاصی و متحول است.یک روز لذت طلب است و یک روز توده ای و یک روز انقلابی و مذهبی و یازده سال گرفتار زندان، که در روز تدفین پدرش به کمک مسعود عبدالباقی ساواکی اززندان نجات می یابد.
ایران دختری است که بیماری روانی دارد و بحرانی می شود و زهرا سلطان نگه دار اوست.خان بابا، رکنی را می خواهد و او را به دنبال ضیاءالدین و جست و جوی او می فرستد و خودش به قلعه باغ می رود.
رکنی در جست و جوی ضیاء به مسعود متوسل می شود و با او به سهراب فرزانه رو می آورد و به میرزا حبیبی پیوند می خورد و اسرا را از زبان او می شنود و علیه پدر برآشفته می شود و با تمامی خانواده بی بی و زهرا سلطان و ایران، همراه دایی عزیز، برادر بی بی، به قلعه باغ می آیند و با قاطرها به منزل دکتر می رسند و دکتر را از پا افتاده می بینند و برخوردهای رکنی و پدرآغازمی شود، تا آنکه پدرکه سرطان او را از پا درآورده است، با همراهی میرزا حبیبی ومسعود و دکتر و مصدرهای ارتش به تهران باز می گردند و دکتردر راه جان می دهد.رکنی دراین بازگشت ساواکی بودن مسعود را می فهمد، بعد ازگلاویزشدن و زد و خورد از او جدا می شود و حتی برای آزادی ضیاء به او توجه نمی کند. به میرزا حبیبی روی می آورد و امانت را می گیرد و میرزا به مشهد می رود و عمه خانم بدیعة الزمان، مفسر قرآن هم با غرور و گوشه و کنایه، عاقبت پیش ازتدفین، از شاه عبدالعظیم باز می گردد، درست هنگامی که ازآن طرف میدان، جنازه را به صحن می آورند.
در آخرین لحظات، ضیاء از زندان آزاد می شود و برسرجنازه می آید و با سردی از همه جدا می شود و فقط با عکسهایی که از او و ایران و رکنی مانده و عکسهایی که عذرا از رکنی نمی گیرد، ولی عکاس فرودگاه از او می گیرد داستان تمام می شود.
داستان اشرافیت و پوچی، اشرافیت و بی ثباتی، اشرافیت و بی عاطفگی و اشرافیت و مذهب سنتی، این گونه به پروازرکنی در فرودگاه می انجامد و پروازی که برای دستیابی به کاری در وزارت خارجه تنظیم شده است.
داستان، با آن نثرمؤدب و زبان اشرافیت، فضای این خاندان را منعکس می کند، همان طورکه با ذهنیت و رؤیا ها، ما را از عباس میرزا تا کودتای 28 مرداد همراه می سازد.
آدمهای داستان، همه مغرور و خودخواه و بی عاطفه و ناپایدار هستند، حتی وجود مذهبی –انقلابی داستان را می بینی که هر روز به شکلی درمی آید.یک روز با سویا دختر مجاری همراه است؛ دختری که به خاطر او و به دست پلیس ها در جلوی چشم او دریده می شود، که خود سویا این داستان را برای رکنی درآن شب بحرانی باز می گوید و یک روز همراه پسر، توده ای می شود و یک روز هم مذهبی چند آتشه، که حتی رکنی را به نمازه و روزه فرا می خواند، در حالی که در هیچ مرحله نشانی از منطق و عاطفه و پیوند و تفاهم ندارد و هیچ کاری و خاصیتی را نشان نمی دهد.
«مدرسی» با این داستان یک نوع پوچی وعصیان بی مصرف و بی ریشه ای را نشان می دهد که هیچ تحلیل نشده است و حوادث اش همراه ذهنیت های تحلیل یافته شکل نگرفته است.
بیشتر
داستان آدمهای غایب، داستان خاندانی اشرافی است که دو برادر، سردار اژدر و نظام حشمت در برابر هم ایستاده و ازهم جدا شده اند. ما نسل سوم این خاندان را شاهد هستیم، تا مسعود و رکنی، بعد از خان بابا و عبدالباقی و بعد از سردار اژدر و نظام حشمت.
این خاندان اشرافی، لذت های دنیا و عادت های مذهب را با هم دارند و بی جهت نیست که خان بابا در روزهای آخرعمرش ریش دارد و عبای حاشیه دار دارد و نماز هم می خواند، همان طور که احتیاط را دارد و درارتش و سنا خودش و برادرش پایگاه دارند و به گفته ی سهراب فرزانه همه جا را دارند و اختلافشان هم بازی است.
خان بابا دکتر، از نظام حشمتی هاست و عیال اولش، هما یون دخت دختر میرزا یوسف است، ازیک مادر قفقازی، که با افسری روسی فرار کرد و میرزا یوسف را با شکست به تنگ دل خواهرهایش ناهید و اعظم برگرداند.
همایون دخت را خواهر خان بابا دکتر، که در باطن عاشق میرزا یوسف بازگشته ازپطرزبوغ و درظاهر خواستگار همایون دخت برای خان بابا است(محمد صادق خان) برای برادر دست و پا می کند.
بدیعـة الزمان مفسر قرآن، با آن غرور و اشرافیتش، که فقط برنامه ی شب های جمعه ی رادیو را تنظیم می کند، واسطه ی ازدواج همایون دخت و محمد صادق خان است. همایون دخت هستی اش به پای محمد صادق خان می ریزد، ولی او نمی فهمد. فقط در ارتش است و به مملکت خدمت می کند و برای قلع و قمع مخالفین دولت –کاظم تفنگچی-به مزرعه ی عصار می آید و در همان جا و در حضور همایون دخت و میرزا حبیبی و عصار، آدم های محمد صادق خان،کاظم و آدم هایش را می کشند و گلوله ای به چشم عصار می گذارند و روز بعد عصار این همه را به تابلو می کشد و تابلوها را میرزا حبیبی، مرد عرفانی و مرموز و پاک باز داستان برمی دارد و آخر سر، همه را به رکنی که راوی داستان است می سپارد.
همایون دخت پس ازکشتار، دگرگون می شود وآخر سر، با آن که دو فرزند از دکتر محمد صادق خان دارد، ضیاءالدین خان و ایران، بربالای بام، خود را می سوزاند. خان بابا دکتر پس ازهمایون دخت، بی بی خانم، مادر رکن الدین را از کنگاور عقد می کند.خان بابا، رکنی را از بی بی دارد، که ته تغاری و بلبل شیداست و در کارصورت گری و مجسمه سازی است و ضیاءالدین را ازهمایون دخت دارد، که سرکش و عاصی و متحول است.یک روز لذت طلب است و یک روز توده ای و یک روز انقلابی و مذهبی و یازده سال گرفتار زندان، که در روز تدفین پدرش به کمک مسعود عبدالباقی ساواکی اززندان نجات می یابد.
ایران دختری است که بیماری روانی دارد و بحرانی می شود و زهرا سلطان نگه دار اوست.خان بابا، رکنی را می خواهد و او را به دنبال ضیاءالدین و جست و جوی او می فرستد و خودش به قلعه باغ می رود.
رکنی در جست و جوی ضیاء به مسعود متوسل می شود و با او به سهراب فرزانه رو می آورد و به میرزا حبیبی پیوند می خورد و اسرا را از زبان او می شنود و علیه پدر برآشفته می شود و با تمامی خانواده بی بی و زهرا سلطان و ایران، همراه دایی عزیز، برادر بی بی، به قلعه باغ می آیند و با قاطرها به منزل دکتر می رسند و دکتر را از پا افتاده می بینند و برخوردهای رکنی و پدرآغازمی شود، تا آنکه پدرکه سرطان او را از پا درآورده است، با همراهی میرزا حبیبی ومسعود و دکتر و مصدرهای ارتش به تهران باز می گردند و دکتردر راه جان می دهد.رکنی دراین بازگشت ساواکی بودن مسعود را می فهمد، بعد ازگلاویزشدن و زد و خورد از او جدا می شود و حتی برای آزادی ضیاء به او توجه نمی کند. به میرزا حبیبی روی می آورد و امانت را می گیرد و میرزا به مشهد می رود و عمه خانم بدیعة الزمان، مفسر قرآن هم با غرور و گوشه و کنایه، عاقبت پیش ازتدفین، از شاه عبدالعظیم باز می گردد، درست هنگامی که ازآن طرف میدان، جنازه را به صحن می آورند.
در آخرین لحظات، ضیاء از زندان آزاد می شود و برسرجنازه می آید و با سردی از همه جدا می شود و فقط با عکسهایی که از او و ایران و رکنی مانده و عکسهایی که عذرا از رکنی نمی گیرد، ولی عکاس فرودگاه از او می گیرد داستان تمام می شود.
داستان اشرافیت و پوچی، اشرافیت و بی ثباتی، اشرافیت و بی عاطفگی و اشرافیت و مذهب سنتی، این گونه به پروازرکنی در فرودگاه می انجامد و پروازی که برای دستیابی به کاری در وزارت خارجه تنظیم شده است.
داستان، با آن نثرمؤدب و زبان اشرافیت، فضای این خاندان را منعکس می کند، همان طورکه با ذهنیت و رؤیا ها، ما را از عباس میرزا تا کودتای 28 مرداد همراه می سازد.
آدمهای داستان، همه مغرور و خودخواه و بی عاطفه و ناپایدار هستند، حتی وجود مذهبی –انقلابی داستان را می بینی که هر روز به شکلی درمی آید.یک روز با سویا دختر مجاری همراه است؛ دختری که به خاطر او و به دست پلیس ها در جلوی چشم او دریده می شود، که خود سویا این داستان را برای رکنی درآن شب بحرانی باز می گوید و یک روز همراه پسر، توده ای می شود و یک روز هم مذهبی چند آتشه، که حتی رکنی را به نمازه و روزه فرا می خواند، در حالی که در هیچ مرحله نشانی از منطق و عاطفه و پیوند و تفاهم ندارد و هیچ کاری و خاصیتی را نشان نمی دهد.
«مدرسی» با این داستان یک نوع پوچی وعصیان بی مصرف و بی ریشه ای را نشان می دهد که هیچ تحلیل نشده است و حوادث اش همراه ذهنیت های تحلیل یافته شکل نگرفته است.
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1392/03/31
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کتاب آدمهای غایب
khar tu khar با سپاس
تقی مدرسی رمان نویس و روانپزشک ایرانی در ۱۷ مهر ۱۳۱۱ در شهر تهران زاده شد وی در سال ۱۳۳۸ به ایالت متحده رفت و در سال ۱۳۴۳ با آن تایلر رمان نویس آمریکایی ازدواج نمود و در ۲ اردیبهشت ماه ۱۳۷۶ در شهر بالتیمور در ایالت مریلند در سن ۶۵ سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت.
تقی مدرسی در ایام جوانی در ایران روزنامه « صدف» را منتشر می کرد. در سال ۱۳۳۳ مشهورترین رمان خود را به نام « یکلیا و تنهایی او» چاپ کرد.
این تنها اثر تقی مدرسی ست که در زمان خود سر و صدای بسیار کرد و مورد توجه قرار گرفت، چرا که کاری بود سخت نوآورانه و بسیار پیچیده تر از معمول رمان های فارسی، که از یک نویسنده ی جوان تازه کار، شگفت می نمود. مدرسی که چند سال بعد به آمریکا رفت و مقیم شد، دیگر اثری در حد "یکلیا" ننوشت.
کتاب آدمهای غایب را نخوندم هنوز ;-) ولی فکر نمیکنم در حد "یکلیا و تنهائی او"باشه