برای عمو تردید عزیز:-) به «ارفه کوه» که رسیدیم
تو را صدا زندم
طنین «دماوند»
سرمایی بود که قله به قله
در سرم پیچید
وقتی که راه آهن
تند و جسور پیش آمد
«ارانی»
از مکتب «فرانکفورت»
باز گشته بود
تا هزار و سیصد بار فراموش شود
وقتی که قطار
در «شاهی» ایستاد
کارخانه ی پنبه ی «علیآباد»
در استقبال هوای تازه
لباس نساجی پوشید
خنده ی گرم ِ نان
در نانوایی نساجی
با بوی خوش فلز ِ هنرستان
آمیخت
و مردان جوان ِ باشگاه
در جغرافیای مدرن ِ مدرسه ی نساجی
علم اشیا میخواندند
وقتی که قطار در ایستگاه نفس کشید
سینمای «دیانا»
در سکوت بهت مسافر
بیدار شد
و آن حریر سرخ
در هتل «شاهی»
با زمزمه های ارمنی
در نگاه شیرین «ویکتوریا»
میدرخشید
و سرود «ای ایران ِ» «بنان»
از رادیو بر همه ی شهر میبارید
تا گوش شعر مردم
پر از موسیقی باشد
تا خمیازه
از خانه های سازمانی نساجی گردیه شود
از کوچه ی «آلمانی»
با احترام و آهسته گذشتم
تا ذهن سرور حیاط مهندسان
از خواب تذرو آشفته نشود
عرق ِ کار
در «فابریک کیله»
جاری بود
و عشق پر شور کارگران
از سبدهای زنان
قطره
قطره
در همه ی محله میچکید
تا پرچم دوستی
در «ترک محله»ی شهر
به اهتزاز در آید
وقتی که «ارانی»
از «مکتب فرانکفورت» باز گشت
«رزا»
زنده نبود
از «احسان طبری» پرسیدم:
در «کنگره ی نویسندگان» چه گذشت؟
{احسان درگیر حل مشکل «حزب وطن»
و «توده» بود }
گفت: از رمانتیسیسم «افسانه»
تا سمبولیسم «مهتاب»
راه درازیست
«نیما»
«مالارمه» را
در کوچه های تنگ سنت تدوین کرد
و «هدایت»
وقتی که
«دون کیشوت» را نوشت
به احترام «پروست» بیمار
به «بمبئی» رفت
تا «بوف کور» را
به دنیای «مسخ» «کافکا» تقدیم کند
در همان فصل خاکستری بود
که «آندره برتون» در جنگ شکست خورد
تا «رمبو» را
به سورئالیست برساند
«خلیل ملکی»
در غیاب «ارانی»
تلاش کرد
تا پرچم «مارکوزه» را
بلند کند
گفتم: سالها زمان میخواست
تا «مختاری»
به «آدورنو» برسد
و «پوینده»
«لوکاچ» بخواند
«سوررئالیست» از تراژدی جنگ بر خاست
وقتی که «دادائیسم» راه به جایی نبرد
«لورکا» در اسپانیا
به جای گاوبازی
با گیتار میخواند
احساس میکنم
اگر «بیژن» زنده بود
به پیشواز «هابرماس»
تا «پروژهی ناتمام مدرنیته»
میرفت
و به «اورتگا» میگفت
از رفیق «فیدل» بخواهد
تا «دست از گمان» بردارد
آن وقت
«چه گوارا»
به شادی شکست «پینوشه»
سیگار برگ میکشید
..
ای کاش !
با درخشش تن (( مارال ))
در اب های خشک خراسان
شنا می کردم
و در خانه (( شازده ی احتجاب ))
به چگور (( بیگ محمد ))
عاشقانه گوش می دادم
این کتاب 80 صحفه است اما برای ان 8000 صحفه ای شاید هم بیشتر مطالعه کرد تا کامل درکش کنی از تاریخ ایران تا تاریخ جهان و ادبیات ایران تا ادبیات جهان
دیدگاههای کتاب الکترونیکی از کوچه های اسطوره
به «ارفه کوه» که رسیدیم
تو را صدا زندم
طنین «دماوند»
سرمایی بود که قله به قله
در سرم پیچید
وقتی که راه آهن
تند و جسور پیش آمد
«ارانی»
از مکتب «فرانکفورت»
باز گشته بود
تا هزار و سیصد بار فراموش شود
وقتی که قطار
در «شاهی» ایستاد
کارخانه ی پنبه ی «علیآباد»
در استقبال هوای تازه
لباس نساجی پوشید
خنده ی گرم ِ نان
در نانوایی نساجی
با بوی خوش فلز ِ هنرستان
آمیخت
و مردان جوان ِ باشگاه
در جغرافیای مدرن ِ مدرسه ی نساجی
علم اشیا میخواندند
وقتی که قطار در ایستگاه نفس کشید
سینمای «دیانا»
در سکوت بهت مسافر
بیدار شد
و آن حریر سرخ
در هتل «شاهی»
با زمزمه های ارمنی
در نگاه شیرین «ویکتوریا»
میدرخشید
و سرود «ای ایران ِ» «بنان»
از رادیو بر همه ی شهر میبارید
تا گوش شعر مردم
پر از موسیقی باشد
تا خمیازه
از خانه های سازمانی نساجی گردیه شود
از کوچه ی «آلمانی»
با احترام و آهسته گذشتم
تا ذهن سرور حیاط مهندسان
از خواب تذرو آشفته نشود
عرق ِ کار
در «فابریک کیله»
جاری بود
و عشق پر شور کارگران
از سبدهای زنان
قطره
قطره
در همه ی محله میچکید
تا پرچم دوستی
در «ترک محله»ی شهر
به اهتزاز در آید
وقتی که «ارانی»
از «مکتب فرانکفورت» باز گشت
«رزا»
زنده نبود
از «احسان طبری» پرسیدم:
در «کنگره ی نویسندگان» چه گذشت؟
{احسان درگیر حل مشکل «حزب وطن»
و «توده» بود }
گفت: از رمانتیسیسم «افسانه»
تا سمبولیسم «مهتاب»
راه درازیست
«نیما»
«مالارمه» را
در کوچه های تنگ سنت تدوین کرد
و «هدایت»
وقتی که
«دون کیشوت» را نوشت
به احترام «پروست» بیمار
به «بمبئی» رفت
تا «بوف کور» را
به دنیای «مسخ» «کافکا» تقدیم کند
در همان فصل خاکستری بود
که «آندره برتون» در جنگ شکست خورد
تا «رمبو» را
به سورئالیست برساند
«خلیل ملکی»
در غیاب «ارانی»
تلاش کرد
تا پرچم «مارکوزه» را
بلند کند
گفتم: سالها زمان میخواست
تا «مختاری»
به «آدورنو» برسد
و «پوینده»
«لوکاچ» بخواند
«سوررئالیست» از تراژدی جنگ بر خاست
وقتی که «دادائیسم» راه به جایی نبرد
«لورکا» در اسپانیا
به جای گاوبازی
با گیتار میخواند
احساس میکنم
اگر «بیژن» زنده بود
به پیشواز «هابرماس»
تا «پروژهی ناتمام مدرنیته»
میرفت
و به «اورتگا» میگفت
از رفیق «فیدل» بخواهد
تا «دست از گمان» بردارد
آن وقت
«چه گوارا»
به شادی شکست «پینوشه»
سیگار برگ میکشید
..
خیلی کم دوستان
علاقمندان به شعر یک نگاهی بیندازند پشیمان نمی شوند
در من مانده است
اه ....اگر بر جان تخت جمشید
اتش نمی افتاد
شاید سرو کاشمر
هنوز می درخشد
با درخشش تن (( مارال ))
در اب های خشک خراسان
شنا می کردم
و در خانه (( شازده ی احتجاب ))
به چگور (( بیگ محمد ))
عاشقانه گوش می دادم
این کتاب 80 صحفه است اما برای ان 8000 صحفه ای شاید هم بیشتر مطالعه کرد تا کامل درکش کنی از تاریخ ایران تا تاریخ جهان و ادبیات ایران تا ادبیات جهان