خرنامه
نویسنده:
محمدرضا زادهوش
امتیاز دهید
در این کتاب می توانید امثال و حکم فارسی درباره خر را مطالعه بفرمایید.
//
بیشتر
//
تگ:
مثلهای فارسی
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1391/01/10
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خرنامه
احسنت..
بخدا خرام دل دارند ..
مردیم از بس کتاب راجع به عشق الهی خوندیم شاید یکی بخواد مثل اینجانبان در مورد موجود شریف ونازنین خر چیزی بداند..8-)
با اجازه دوستان یک حکایت از مثنوی معنوی مولوی رو براتون نقل کنم , چندان بی ارتباط به بحث مورد نظر نیست !!!!
داستان (خر برفت و خر برفت ) - منبع : دفتر دوم ( مثنوی معنوی مولوی ) - برگردان به نثر :دکتر محمود فتوحی
یک صوفی مسافر, در راه به خانقاهی رسید و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد و در طویله بست. و به جمع صوفیان رفت. صوفیان فقیر و گرسنه بودند. آه از فقر که کفر و بیایمان به دنبال دارد. صوفیان, پنهانی خر مسافر را فروختند و غذا و خوردنی خریدند و آن شب جشن مفّصلی بر پا کردند. مسافر خسته را احترام بسیار کردند و از آن خوردنیها خوردند. و صاحب خر را گرامی داشتند. او نیز بسیار لذّت میبرد
پس از غذا, رقص و سماع آغاز کردند. صوفیان همه اهل حقیقت نیستند
از هزاران تن یکی تن صوفیاند باقیان در دولت او میزیند
رقص آغاز شد. مُطرب آهنگِ سنگینی آغاز کرد. و میخواند: " خر برفت و خر برفت و خر برفت"
صوفیان با این ترانه گرم شدند و تا صبح رقص و شادی کردند. دست افشاندند و پای کوبیدند. مسافر نیز به تقلید از آنها ترانة خر برفت را با شور میخواند. هنگام صبح همه خداحافظی کردند و رفتند صوفی بارش را برداشت و به طویله رفت تا بار بر پشت خر بگذارد و به راه ادامه دهد. اما خر در طویله نبود با خود گفت: حتماً خادم خانقاه خر را برده تا آب بدهد. خادم آمد ولی خر نبود, صوفی پرسید: خر من کجاست. من خرم را به تو سپردم, و از تو میخواهم
خادم گفت: صوفیان گرسنه حمله کردند, من از ترس جان تسلیم شدم, آنها خر را بردند و فروختند تو گوشت لذیذ را میان گربهها رها کردی. صوفی گفت: چرا به من خبر ندادی, حالا آنها همه رفته اند من از چه کسی شکایت کنم؟ خرم را خوردهاند و رفتهاند
خادم گفت: به خدا قسم, چند بار آمدم تو را خبر کنم. دیدم تو از همه شادتر هستی و بلندتر از همه میخواندی خر برفت و خر برفت, خودت خبر داشتی و میدانستی, من چه بگویم؟
صوفی گفت: آن غذا لذیذ بود و آن ترانه خوش و زیبا, مرا هم خوش میآمد
مر مرا تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر آن تقلید باد
آن صوفی از طمع و حرص به تقلید گرفتار شد و حرص عقل او را کور کرد
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(1)خانقاه: محلی که صوفیان در آن زندگی میکردند
(2)سماع: رقص صوفیان
(3)دولت: سایه, بخت, اقبال
(!)