مویه زال
نویسنده:
احمد آقائی
امتیاز دهید
✔ راوی داستان "مویه زال" مردیست تازه از زندان سیاسی رها شده، بیکار و بیجا و بیپول که سوار بر قطار، گذشته را بریده بریده و بینظم مرور میکند. داستان در سالهای شروع جنگ جهانی دوم و حمله متفقین به ایران یعنی حدود سال 1321 در خوزستان میگذرد. مویه زال نمونه خوبی از نگارش به سبک سیال ذهن است. لحن عاشقانه و سوزناک و زبان نیمه رسمی است و گاه شاعرانه میشود. مویه زال در سال 1348 به رشته تحریر درآمده اما سال 1357 توانسته منتشر شود.
از متن کتاب:
با پاهای زخمی توی قطار ایستادهام و نفرت و خشم بالا می آورم. زنی عرب تکهای نان میدهد و مردی عینکی کمک میکند تا بنشینم و میگوید « چیزی نیست، جن زدگی است.»
جن زده نیستم، تلخی چشیدهام، فقر و گرسنگی. از شش سالگی مهر پدر ندیدهام. تمام کودکی و نوجوانیام کارگری کردهام. نالههای بیکسی و رنج مادرم را دیدهام. شوریدهام. فرحان نامی عمویم بوده و جای پدرم و جای تمام نداشتههایم. راست و ناراست را از نو برایم تعریف کرده و واژهای به نام آزادی را او در سرم کاشته. من فقط آبش دادهام.
حالا ندارمش. فرحان را ندارم و آشفته و تنهایم. زیبنده را هم ندارم. همراه با واژه آزادی، زیبنده تنها زن زندگیام هم توی سرم رشد کرد. هی گفت از سرت بیرونم کن! اما نشد. هر چه کردم بیرون نشد. درون سر او هم فرحان نهالی کاشتهبود. حالا ندارمش. مثل همهی چیزهای دیگری که ندارم.
«نمی دانم چرا ناگهان تلخی تنهایی مثل یک غدهء سرطانی بیخ گلویم پنجه کشید. نه خانه و لانه ای داشتم که بروم و کپهء مرگم را بگذارم و نه توی این دنیای گل و گشاد کسی دلواپسم بود.
از متن کتاب:
با پاهای زخمی توی قطار ایستادهام و نفرت و خشم بالا می آورم. زنی عرب تکهای نان میدهد و مردی عینکی کمک میکند تا بنشینم و میگوید « چیزی نیست، جن زدگی است.»
جن زده نیستم، تلخی چشیدهام، فقر و گرسنگی. از شش سالگی مهر پدر ندیدهام. تمام کودکی و نوجوانیام کارگری کردهام. نالههای بیکسی و رنج مادرم را دیدهام. شوریدهام. فرحان نامی عمویم بوده و جای پدرم و جای تمام نداشتههایم. راست و ناراست را از نو برایم تعریف کرده و واژهای به نام آزادی را او در سرم کاشته. من فقط آبش دادهام.
حالا ندارمش. فرحان را ندارم و آشفته و تنهایم. زیبنده را هم ندارم. همراه با واژه آزادی، زیبنده تنها زن زندگیام هم توی سرم رشد کرد. هی گفت از سرت بیرونم کن! اما نشد. هر چه کردم بیرون نشد. درون سر او هم فرحان نهالی کاشتهبود. حالا ندارمش. مثل همهی چیزهای دیگری که ندارم.
«نمی دانم چرا ناگهان تلخی تنهایی مثل یک غدهء سرطانی بیخ گلویم پنجه کشید. نه خانه و لانه ای داشتم که بروم و کپهء مرگم را بگذارم و نه توی این دنیای گل و گشاد کسی دلواپسم بود.
آپلود شده توسط:
mrezie67
1390/09/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مویه زال
واسلاو هاول، نخستین رئیس جمهور انقلاب مخملی جمهوری چک؛
او امروز 19/12/2011 با افتخار درگذشت، روانش شاد.
....................
جنون