کتابچه بدجنسی های گرگ کوچولو
نویسنده:
ایان وایبرو
امتیاز دهید
گرگ کوچکی به دستور پدر و مادر خود، همراه با نقشه و توشه راه، به سوی جنگل هولناک می رود تا در مدرسه دایی خود تربیت شده و درس شرارت و بدجنسی بیاموزد و بتواند مدال پرافتخار بدجنسی های نه گانه را به دست آورد. اما در نهایت با توجه به سرنوشت دایی خود به دنیای ماجراجویی روی می آورد
قسمتی از کتاب:
بدو بدو به مدرسه ی بدجنسی برگشتم و گفتم:"گوش کن دایی، میدانم چطور میتوانی یک دختر کوچولوی خوشمزه ی شنل قرمزی را شکار کنی.چرا مثل مادربزرگش لباس نمی پوشی؟"
گفت که من احمق ترین شاگردی هستم که در عمرش دیده است و گفت که دیگر هیچ وقت نمیتوانم مدال بدجنسی بگیرم. خیلی ناامیدم.
...
امروز دایی زودتر از همیشه از رختخواب بیرون پرید و گفت فکر بکری به سرش زده است و حالا دیگر میداند که چطور باید آن دختر کوچولوی شنل قرمزی را بگیرد. گفت که آن کلاه را باید سرش بگذارد و ادای مادربزرگ دختر کوچولو را درآورد.
گفتم:" دایی این را که من به تو گفتم. این فکر من بود."
گفت "خوب که چی؟"
گفت اگر من واقعا یک گرگ بدجنس باهوشی بودم ، باید فکر خوبم را برای خودم نگه میداشتم و به کسی نمی گفتم. گفت: "حالا برو این را در کتابچه بدجنسی مسخره ات بنویس"
من خنگ را بگو!! باید خودم می فهمیدم. قانون شماره ی هشت این است:
قانون شماره هشت: فکرهای خوبت را برای خودت نگه دار.
بیشتر
قسمتی از کتاب:
بدو بدو به مدرسه ی بدجنسی برگشتم و گفتم:"گوش کن دایی، میدانم چطور میتوانی یک دختر کوچولوی خوشمزه ی شنل قرمزی را شکار کنی.چرا مثل مادربزرگش لباس نمی پوشی؟"
گفت که من احمق ترین شاگردی هستم که در عمرش دیده است و گفت که دیگر هیچ وقت نمیتوانم مدال بدجنسی بگیرم. خیلی ناامیدم.
...
امروز دایی زودتر از همیشه از رختخواب بیرون پرید و گفت فکر بکری به سرش زده است و حالا دیگر میداند که چطور باید آن دختر کوچولوی شنل قرمزی را بگیرد. گفت که آن کلاه را باید سرش بگذارد و ادای مادربزرگ دختر کوچولو را درآورد.
گفتم:" دایی این را که من به تو گفتم. این فکر من بود."
گفت "خوب که چی؟"
گفت اگر من واقعا یک گرگ بدجنس باهوشی بودم ، باید فکر خوبم را برای خودم نگه میداشتم و به کسی نمی گفتم. گفت: "حالا برو این را در کتابچه بدجنسی مسخره ات بنویس"
من خنگ را بگو!! باید خودم می فهمیدم. قانون شماره ی هشت این است:
قانون شماره هشت: فکرهای خوبت را برای خودت نگه دار.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کتابچه بدجنسی های گرگ کوچولو
من می رفتم کانون این کتاب رو میخوندم،اصن نمی فهمیدم زمان چه جوری میگذره؟؟؟
اینقدر سرش میخکوب بودم که بهو سرمو بالا کردم،دیدم کلاسم دیر شده!!!!!!:))
آعععععععععععععععععععععععععععععععععععع�
�ععععععععععععععععععععععععععععو[/quote]
هههههههه
یه پا گرگ شدیااااا:)):D
آعععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععو:D
بود مرسی:x