به زمامداران شوروی
نویسنده:
الکساندر سولژنیتسین
مترجم:
عنایت الله رضا
امتیاز دهید
آخر امسال نود ساله می شد. چهره و پیام اخلاقی اش یادآور ترکیبی بود از پیامبران عهد عتیق و نویسندگان بزرگ روس. با این که بیست سال در غرب زندگی کرد، بیش از آن که مبلغ زندگی معاصر غرب شود، منتقد آن شد.
برای شناخت او باید سنت ادبی روسی را در نظر گرفت که "ادبیات نباید در جستجوی زیباشناسی ناب، از محدودۀ جهان خاکی خارج شود. او چون تولستوی، داستایفسکی و تورگنیف بر این باور بود که نویسنده باید با مسائل اجتماعی مهم رویارو شود ولو این که این رویارویی او را در تضاد با نظریات متداول و ایدئولوژی های حاکم قرار دهد."
در سنت نویسندگان روسی هنر با آفرینش خیال، معادل نیست. از دید آنها میان صنعتگری ادبی و ابداع پیوندی الزامی وجود ندارد. بلکه هنر نویسنده در مهارت او در انتخاب، شکل دادن، و ارائه اطلاعات حقیقی در ساختاری منسجم و نیز در توانایی او برای درک الگوها و قیاس هاست. از همین رو سولژنیتسین نوشت که او آمده تا حقیقت را بازسازی کند.
الکساندر سولژنیتسین، که یکشنبه ۳ اوت در مسکو درگذشت، در ۱۱دسامبر ۱۹۱۸ در کیسلوودسک در کوهستان های قفقاز به دنیا آمد. از فرزندان "اکتبر" بود. اصطلاح فرزند اکتبر در مورد کودکانی به کار می رفت که اندکی پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به دنیا آمده بودند. پدرش اهل قفقاز و مادرش اوکرایینی بود. پدر الکساندر پیش از تولد او از دنیا رفت و او در دامن مادر بزرگ شد.
کودکی الکساندر در سختی و مشقت گذشت و با وجود آنکه اغلب دوستان خانوادگی اش نظر خوشی نسبت به حکومت نداشتند، او شیفته ایدئولوژی کمونیسم شد و در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ از پیروان سرسخت مارکس و لنین گردید.
در ۱۹۳۷ وارد دانشگاه روستوف شد. علاقه اش به ادبیات بود اما در ریاضیات و فیزیک تخصص گرفت. "این انتخاب رشته به خاطر مادر بیمارش بود که به سل مبتلا شده بود و مشکل می توانست از روستوف نقل مکان کند و یا در آنجا تنها بماند. در نتیجه سولژنیتسین نمی توانست به یکی از دانشگاه هایی برود که ادبیات در آنها در سطحی بالاتر از دانشگاه روستوف تدریس می شد.
در سالیانی که در پی آمد سولژنیتسین این تصمیم خود را مشیتی الهی دانست زیرا دقیقا به خاطر دیپلم ریاضی اش بود که از اردوگاه کار اجباری آزاد گردید – آن هم در زمانی که سلامتش در تهدید بود – و به محیط نسبتا امن تر انستیتویی وابسته به یکی از زندان ها منتقل شد.
در بهار ۱۹۴۱ سولژنیتسین با درجۀ ممتاز فارغ التحصیل شد و به جای این که به جستجوی شغلی برآید تصمیم گرفت در دانشگاه مسکو تمام وقت به تحصیل ادبیات بپردازد. اما وقتی در ژوئن آن سال به مسکو رسید حملۀ آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی شروع شد و نقشه هایش به باد رفت.
بی درنگ وارد خدمت نظام شد. در ۱۹۴۲ افسر شد و دیری نپایید که فرماندهی یک واحد آتشبار را به عهده گرفت و تا ۱۹۴۵ در خط مقدم جبهه ماند. دو بار نشان شهامت گرفت و به درجۀ سروانی رسید.
"آنچه روزگارش را تیره و تار کرد رعایت نکردن جوانب احتیاط سیاسی بود. ماه ها با افسری همقطار در واحدی دیگر مکاتبه می کرد. سابقۀ دوستی این دو از روستوف بود. این دوست نیز مانند سولژنیتسین دربارۀ استالین و سیاست هایش دچار تردیدهای جدی شده بود. به این پندار که نامه های خصوصی خیلی سطحی بازرسی می شوند، دو دوست عقایدشان را با اندک پرده پوشی ابراز کرده بودند".
اما نامه ها بطور دقیق بررسی می شد و همین نامه ها سبب شد که سر و کارش به زندان و اردوگاه کار اجباری بیفتد. در اردوگاه ها باورهای مارکسیستی اش سستی گرفت. اما تخصص او در ریاضیات سبب شد که پس از چندی او را در انستیتوی پژوهشی زندان به کار گمارند که غذای بهتری داشت و از کار طاقت فرسای بدنی در آن خبری نبود. این سبب نجات او گردید وگرنه در اردوگاه های کار اجباری مرده بود.
در۱۹۵۰ به علت اختلافاتی که با اولیای امور انستیتو پیدا کرد، به زندان منتقل شد. زندانی در آسیای مرکزی. سه سالی را که سولژنیتسین در این اردوگاه سپری کرد منابع غنی و سرشاری برای آثار آتی اش فراهم آورد.
او که به نوبت عمله، آجرکار، و ریخته گر شد شاهد اعتصاب گسترده و اعتراض آمیز زندانیان گردید و با افرادی آشنایی پیدا کرد که سالیان سال در بند انواع زندان ها و اردوگاه های کار اجباری شوروی گرفتار بودند.
سولژنیتسین جریان عادی روزمره و سفاکانۀ سیستم اردوگاه و عوارض آن را روی زندانیان گوناگون در کتاب "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" ترسیم کرده و بسیاری از گزارش هایی را که از آشنایان تازه اش شنیده بود بعدها در "مجمع الجزایر گولاک" گنجاند.
در ۱۹۵۲ با عمل جراحی در بیمارستان اردوگاه، یک تودۀ بزرگ متورم سرطانی را از بدن او خارج کردند. در همان سال خبر غم انگیزی به او رسید: همسرش که ظاهرا برای جدا شدن از شوهری که "دشمن خلق" بود تقاضای طلاق کرده بود، سرانجام موفق شده بود و اکنون با مرد دیگری زندگی می کرد.
در ۱۹۵۳ پس از هشت سال زندان آزاد شد اما به تصمیم اولیای امور برای ابد به دهکده ای در قزاقستان تبعید گردید و در آنجا به تدریس ریاضیات و فیزیک پرداخت و با شتابی تب آلود شروع به نوشتن کرد.
چند ماه بعد دردهای شدید شکم او را از ادامه کار باز داشت. سرطان دوباره بازگشته بود و ظاهرا از جای دیگری سر در آورده بود. در پایان سال ۱۹۵۳ تصور براین بود که چند ماه بیشتر زنده نمی ماند. نوشته هایش را در باغچه ای مدفون کرد و خود را به تاشکند رساند که بیمارستان سرطان شناسی داشت. سال ها بعد، دوران اقامتش در بیمارستان در کتاب "بخش سرطان" بازتاب یافت.
از ۱۹۵۴ بار دیگر زندگی عادی را از سرگرفت و توانست دوباره به نوشتن بپردازد. حکم تبعید ابدی او در ۱۹۵۶ لغو شد و به او اجازه دادند به بخش اروپایی روسیه بازگردد.
در ۱۹۵۷ بار دیگر با همسر سابقش (ناتالیا روشتوفسوکایا) ازدواج کرد و با او به ریازان، شهری در نزدیکی مسکو رفت و در آنجا چون گذشته به تدریس فیزیک پرداخت و مخفیانه به نوشتن ادامه داد.
در۱۹۶۱ در پایان بیست و دومین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی که در آن استالینیسم با بوق و کرنا محکوم شد، تصمیم گرفت خطر کند و نسخۀ خطی "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" را به "نوی میر" معتبرترین ماهنامۀ ادبی شوروی برساند. سردبیر، توارودوفسکی، تحسین خود را نثار سولژنیتسین کرد و با تدبیرهای خارق العاده ای توانست متن را به چاپ برساند.
چاپ این اثر رویدادی پراهمیت تلقی شد. دنیای غرب آن را بمبی سیاسی به شمار آورد ولی تفسیر رسمی در شوروی، کتاب را افشای اشتباهات استالین وانمود کرد که دیگر برای همیشه از میان رفته است.
پس از انتشار یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ نامه های فراوانی به دست سولژنیتسین رسید. این نامه ها غالبا از سوی کسانی نوشته می شد که خود رنج وحشتناک اردوگاه های کار اجباری را تحمل کرده بودند.
طی سال های ۱۹۶۳ و ۱۹۶۴ سولژنیتسین با تعداد زیادی از نویسندگان نامه ها بطور محرمانه ملاقات کرد تا بتواند شرح حال آنان را با تمام جزییات ثبت کند. بیشتر این اطلاعات در "مجمع الجزایر گولاک" گنجانده شده است.
اما فضای سیاسی دوران خروشچف دوام نیاورد و با کودتایی که خروشچف را در اواخر ۱۹۶۴ از اریکه قدرت به زیر کشید، اوضاع وخیم تر از قبل شد. کوشش های نویسنده برای چاپ "دایرۀ اول" در "نوی میر" ناکام ماند و او تصمیم گرفت میکروفیلم آن را به خارج از کشور بفرستد.
در ۱۹۶۵ اوضاع باز هم وخیم تر شد. به آپارتمان دو دوست ریختند و دست نوشته های سولژنیتسین را بردند. این پیشامد سبب شد تصمیم بگیرد کتاب "بخش سرطان" را از طریق شبکه زیرزمینی (سامیزدات) منتشر کند.
این شبکه کتاب های ممنوعه در شوروی را با دست نویس در چندین نسخه تکثیر و توزیع می کرد. در ۱۹۶۸ دو اثر مهم او یعنی مجمع الجزایر گولاک و بخش سرطان در غرب منتشر شد. دراکتیر۱۹۷۰ نوبل ادبیات به خاطر "قدرت اخلاقی در تعقیب سنت های حیاتی ادبیات روسی" نصیب او شد.
در۱۹۷۴ گروهی از عوامل کا. گ. ب به خانه اش ریختند و او را به زندان بردند. تابعیت شوروی از او گرفته شد و فردای آن روز با هواپیما او را به آلمان غربی منتقل کردند. ابتدا ساکن زوریخ شد و در ۱۹۷۶ به آمریکا رفت و درکاوندیش، روستایی کم جمعیت واقع در جنوب ورمانت ساکن گردید.
با پرسترویکای میخائیل گورباچف نام آلکساندر سولژنیتسین در اتحاد شوروی دوباره سر زبان ها افتاد و در مطبوعات روسیه "دشمن خلق" بر مسند قهرمان ملت نشست.
سرانجام، در سال ١٩٩٠ گورباچف تابعیت اتحاد شوروی را به سولژنیتسین پس داد و یک سال پس از آن اتهام "خیانت به وطن" علیه او را ملغی کرد.
نخستین بازدید سولژنیتسین از روسیه در اوایل دهه ١٩٩٠ یک رویداد تاریخی محسوب می شد. نویسنده غریب در سال ١٩٩٤ برای همیشه به کشور زادگاهش برگشت و در همان سال با بوریس یلتسین، رئیس جمهوری وقت روسیه، ملاقات کرد و در مجلس دومای دولتی سخنرانی کرد.
در سال ١٩٩٧ جایزه سولژنیتسین برای نویسندگان روسی زبان تاسیس شد و سال ٢٠٠٧ ولادیمیر پوتین شخصا جایزه دولتی روسیه برای دست آوردهای بشردوستانه را به او اهدا کرد.
اما این همه عنایت دولت روسیه به سولژنیتسین باعث نشد که او به ستایش رژیم نوین کشورش بپردازد بلکه برعکس، او در واپسین نوشته هایش سیستم دموکراتیک غربی و پیروی کورکورانه روسیه از غرب را به باد انتقاد گرفت.
سولژنیتسین از دوری مردم از دین و ایمان و سکولاریسم فزاینده در روسیه آزرده بود و در یکی از آخرین گفتگوهای مطبوعاتی خود در ماه ژوئیه سال ٢٠٠٧ به مجله اشپیگل آلمان گفت: "ایمان برای من پایه زندگی فرد محسوب می شود."*
*در تهیه این گزارش از کتاب سولژنیتسین از سری نسل قلم استفاده شده است.
منبع: جام جم آنلاین
برخی از آثار آلکساندر سولژنیتسین عبارتند از:
شعله در باد
دختر بدکاره و هالو
شبهای پروس
نامه به رهبران شوروی
صلح و تجاوز
لنین در زوریخ
درخت بلوط و گوساله
زندگی در اتحاد شوروی
جمهوری کار
تانکها حقیقت را میدانند
جشن پیروزی
اکتبر چرخ قرمز
سوالی از روسیه در پایان قرن بیستم
روسیه در حال سقوط
برخی از مشهورترین آثار وی به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند. برخی از آثار ترجمه شده وی به زبان فارسی عبارتند از:
حقوق نویسنده
به زمامداران شوروی
یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ
مجمع الجزایر گولاگ
بخش سرطان
بیشتر
برای شناخت او باید سنت ادبی روسی را در نظر گرفت که "ادبیات نباید در جستجوی زیباشناسی ناب، از محدودۀ جهان خاکی خارج شود. او چون تولستوی، داستایفسکی و تورگنیف بر این باور بود که نویسنده باید با مسائل اجتماعی مهم رویارو شود ولو این که این رویارویی او را در تضاد با نظریات متداول و ایدئولوژی های حاکم قرار دهد."
در سنت نویسندگان روسی هنر با آفرینش خیال، معادل نیست. از دید آنها میان صنعتگری ادبی و ابداع پیوندی الزامی وجود ندارد. بلکه هنر نویسنده در مهارت او در انتخاب، شکل دادن، و ارائه اطلاعات حقیقی در ساختاری منسجم و نیز در توانایی او برای درک الگوها و قیاس هاست. از همین رو سولژنیتسین نوشت که او آمده تا حقیقت را بازسازی کند.
الکساندر سولژنیتسین، که یکشنبه ۳ اوت در مسکو درگذشت، در ۱۱دسامبر ۱۹۱۸ در کیسلوودسک در کوهستان های قفقاز به دنیا آمد. از فرزندان "اکتبر" بود. اصطلاح فرزند اکتبر در مورد کودکانی به کار می رفت که اندکی پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به دنیا آمده بودند. پدرش اهل قفقاز و مادرش اوکرایینی بود. پدر الکساندر پیش از تولد او از دنیا رفت و او در دامن مادر بزرگ شد.
کودکی الکساندر در سختی و مشقت گذشت و با وجود آنکه اغلب دوستان خانوادگی اش نظر خوشی نسبت به حکومت نداشتند، او شیفته ایدئولوژی کمونیسم شد و در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ از پیروان سرسخت مارکس و لنین گردید.
در ۱۹۳۷ وارد دانشگاه روستوف شد. علاقه اش به ادبیات بود اما در ریاضیات و فیزیک تخصص گرفت. "این انتخاب رشته به خاطر مادر بیمارش بود که به سل مبتلا شده بود و مشکل می توانست از روستوف نقل مکان کند و یا در آنجا تنها بماند. در نتیجه سولژنیتسین نمی توانست به یکی از دانشگاه هایی برود که ادبیات در آنها در سطحی بالاتر از دانشگاه روستوف تدریس می شد.
در سالیانی که در پی آمد سولژنیتسین این تصمیم خود را مشیتی الهی دانست زیرا دقیقا به خاطر دیپلم ریاضی اش بود که از اردوگاه کار اجباری آزاد گردید – آن هم در زمانی که سلامتش در تهدید بود – و به محیط نسبتا امن تر انستیتویی وابسته به یکی از زندان ها منتقل شد.
در بهار ۱۹۴۱ سولژنیتسین با درجۀ ممتاز فارغ التحصیل شد و به جای این که به جستجوی شغلی برآید تصمیم گرفت در دانشگاه مسکو تمام وقت به تحصیل ادبیات بپردازد. اما وقتی در ژوئن آن سال به مسکو رسید حملۀ آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی شروع شد و نقشه هایش به باد رفت.
بی درنگ وارد خدمت نظام شد. در ۱۹۴۲ افسر شد و دیری نپایید که فرماندهی یک واحد آتشبار را به عهده گرفت و تا ۱۹۴۵ در خط مقدم جبهه ماند. دو بار نشان شهامت گرفت و به درجۀ سروانی رسید.
"آنچه روزگارش را تیره و تار کرد رعایت نکردن جوانب احتیاط سیاسی بود. ماه ها با افسری همقطار در واحدی دیگر مکاتبه می کرد. سابقۀ دوستی این دو از روستوف بود. این دوست نیز مانند سولژنیتسین دربارۀ استالین و سیاست هایش دچار تردیدهای جدی شده بود. به این پندار که نامه های خصوصی خیلی سطحی بازرسی می شوند، دو دوست عقایدشان را با اندک پرده پوشی ابراز کرده بودند".
اما نامه ها بطور دقیق بررسی می شد و همین نامه ها سبب شد که سر و کارش به زندان و اردوگاه کار اجباری بیفتد. در اردوگاه ها باورهای مارکسیستی اش سستی گرفت. اما تخصص او در ریاضیات سبب شد که پس از چندی او را در انستیتوی پژوهشی زندان به کار گمارند که غذای بهتری داشت و از کار طاقت فرسای بدنی در آن خبری نبود. این سبب نجات او گردید وگرنه در اردوگاه های کار اجباری مرده بود.
در۱۹۵۰ به علت اختلافاتی که با اولیای امور انستیتو پیدا کرد، به زندان منتقل شد. زندانی در آسیای مرکزی. سه سالی را که سولژنیتسین در این اردوگاه سپری کرد منابع غنی و سرشاری برای آثار آتی اش فراهم آورد.
او که به نوبت عمله، آجرکار، و ریخته گر شد شاهد اعتصاب گسترده و اعتراض آمیز زندانیان گردید و با افرادی آشنایی پیدا کرد که سالیان سال در بند انواع زندان ها و اردوگاه های کار اجباری شوروی گرفتار بودند.
سولژنیتسین جریان عادی روزمره و سفاکانۀ سیستم اردوگاه و عوارض آن را روی زندانیان گوناگون در کتاب "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" ترسیم کرده و بسیاری از گزارش هایی را که از آشنایان تازه اش شنیده بود بعدها در "مجمع الجزایر گولاک" گنجاند.
در ۱۹۵۲ با عمل جراحی در بیمارستان اردوگاه، یک تودۀ بزرگ متورم سرطانی را از بدن او خارج کردند. در همان سال خبر غم انگیزی به او رسید: همسرش که ظاهرا برای جدا شدن از شوهری که "دشمن خلق" بود تقاضای طلاق کرده بود، سرانجام موفق شده بود و اکنون با مرد دیگری زندگی می کرد.
در ۱۹۵۳ پس از هشت سال زندان آزاد شد اما به تصمیم اولیای امور برای ابد به دهکده ای در قزاقستان تبعید گردید و در آنجا به تدریس ریاضیات و فیزیک پرداخت و با شتابی تب آلود شروع به نوشتن کرد.
چند ماه بعد دردهای شدید شکم او را از ادامه کار باز داشت. سرطان دوباره بازگشته بود و ظاهرا از جای دیگری سر در آورده بود. در پایان سال ۱۹۵۳ تصور براین بود که چند ماه بیشتر زنده نمی ماند. نوشته هایش را در باغچه ای مدفون کرد و خود را به تاشکند رساند که بیمارستان سرطان شناسی داشت. سال ها بعد، دوران اقامتش در بیمارستان در کتاب "بخش سرطان" بازتاب یافت.
از ۱۹۵۴ بار دیگر زندگی عادی را از سرگرفت و توانست دوباره به نوشتن بپردازد. حکم تبعید ابدی او در ۱۹۵۶ لغو شد و به او اجازه دادند به بخش اروپایی روسیه بازگردد.
در ۱۹۵۷ بار دیگر با همسر سابقش (ناتالیا روشتوفسوکایا) ازدواج کرد و با او به ریازان، شهری در نزدیکی مسکو رفت و در آنجا چون گذشته به تدریس فیزیک پرداخت و مخفیانه به نوشتن ادامه داد.
در۱۹۶۱ در پایان بیست و دومین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی که در آن استالینیسم با بوق و کرنا محکوم شد، تصمیم گرفت خطر کند و نسخۀ خطی "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" را به "نوی میر" معتبرترین ماهنامۀ ادبی شوروی برساند. سردبیر، توارودوفسکی، تحسین خود را نثار سولژنیتسین کرد و با تدبیرهای خارق العاده ای توانست متن را به چاپ برساند.
چاپ این اثر رویدادی پراهمیت تلقی شد. دنیای غرب آن را بمبی سیاسی به شمار آورد ولی تفسیر رسمی در شوروی، کتاب را افشای اشتباهات استالین وانمود کرد که دیگر برای همیشه از میان رفته است.
پس از انتشار یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ نامه های فراوانی به دست سولژنیتسین رسید. این نامه ها غالبا از سوی کسانی نوشته می شد که خود رنج وحشتناک اردوگاه های کار اجباری را تحمل کرده بودند.
طی سال های ۱۹۶۳ و ۱۹۶۴ سولژنیتسین با تعداد زیادی از نویسندگان نامه ها بطور محرمانه ملاقات کرد تا بتواند شرح حال آنان را با تمام جزییات ثبت کند. بیشتر این اطلاعات در "مجمع الجزایر گولاک" گنجانده شده است.
اما فضای سیاسی دوران خروشچف دوام نیاورد و با کودتایی که خروشچف را در اواخر ۱۹۶۴ از اریکه قدرت به زیر کشید، اوضاع وخیم تر از قبل شد. کوشش های نویسنده برای چاپ "دایرۀ اول" در "نوی میر" ناکام ماند و او تصمیم گرفت میکروفیلم آن را به خارج از کشور بفرستد.
در ۱۹۶۵ اوضاع باز هم وخیم تر شد. به آپارتمان دو دوست ریختند و دست نوشته های سولژنیتسین را بردند. این پیشامد سبب شد تصمیم بگیرد کتاب "بخش سرطان" را از طریق شبکه زیرزمینی (سامیزدات) منتشر کند.
این شبکه کتاب های ممنوعه در شوروی را با دست نویس در چندین نسخه تکثیر و توزیع می کرد. در ۱۹۶۸ دو اثر مهم او یعنی مجمع الجزایر گولاک و بخش سرطان در غرب منتشر شد. دراکتیر۱۹۷۰ نوبل ادبیات به خاطر "قدرت اخلاقی در تعقیب سنت های حیاتی ادبیات روسی" نصیب او شد.
در۱۹۷۴ گروهی از عوامل کا. گ. ب به خانه اش ریختند و او را به زندان بردند. تابعیت شوروی از او گرفته شد و فردای آن روز با هواپیما او را به آلمان غربی منتقل کردند. ابتدا ساکن زوریخ شد و در ۱۹۷۶ به آمریکا رفت و درکاوندیش، روستایی کم جمعیت واقع در جنوب ورمانت ساکن گردید.
با پرسترویکای میخائیل گورباچف نام آلکساندر سولژنیتسین در اتحاد شوروی دوباره سر زبان ها افتاد و در مطبوعات روسیه "دشمن خلق" بر مسند قهرمان ملت نشست.
سرانجام، در سال ١٩٩٠ گورباچف تابعیت اتحاد شوروی را به سولژنیتسین پس داد و یک سال پس از آن اتهام "خیانت به وطن" علیه او را ملغی کرد.
نخستین بازدید سولژنیتسین از روسیه در اوایل دهه ١٩٩٠ یک رویداد تاریخی محسوب می شد. نویسنده غریب در سال ١٩٩٤ برای همیشه به کشور زادگاهش برگشت و در همان سال با بوریس یلتسین، رئیس جمهوری وقت روسیه، ملاقات کرد و در مجلس دومای دولتی سخنرانی کرد.
در سال ١٩٩٧ جایزه سولژنیتسین برای نویسندگان روسی زبان تاسیس شد و سال ٢٠٠٧ ولادیمیر پوتین شخصا جایزه دولتی روسیه برای دست آوردهای بشردوستانه را به او اهدا کرد.
اما این همه عنایت دولت روسیه به سولژنیتسین باعث نشد که او به ستایش رژیم نوین کشورش بپردازد بلکه برعکس، او در واپسین نوشته هایش سیستم دموکراتیک غربی و پیروی کورکورانه روسیه از غرب را به باد انتقاد گرفت.
سولژنیتسین از دوری مردم از دین و ایمان و سکولاریسم فزاینده در روسیه آزرده بود و در یکی از آخرین گفتگوهای مطبوعاتی خود در ماه ژوئیه سال ٢٠٠٧ به مجله اشپیگل آلمان گفت: "ایمان برای من پایه زندگی فرد محسوب می شود."*
*در تهیه این گزارش از کتاب سولژنیتسین از سری نسل قلم استفاده شده است.
منبع: جام جم آنلاین
برخی از آثار آلکساندر سولژنیتسین عبارتند از:
شعله در باد
دختر بدکاره و هالو
شبهای پروس
نامه به رهبران شوروی
صلح و تجاوز
لنین در زوریخ
درخت بلوط و گوساله
زندگی در اتحاد شوروی
جمهوری کار
تانکها حقیقت را میدانند
جشن پیروزی
اکتبر چرخ قرمز
سوالی از روسیه در پایان قرن بیستم
روسیه در حال سقوط
برخی از مشهورترین آثار وی به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند. برخی از آثار ترجمه شده وی به زبان فارسی عبارتند از:
حقوق نویسنده
به زمامداران شوروی
یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ
مجمع الجزایر گولاگ
بخش سرطان
آپلود شده توسط:
alirezabayati
1390/03/06
دیدگاههای کتاب الکترونیکی به زمامداران شوروی