نوشابه با سیانور

✔️ در این کتاب رزماری بارتون به قتل رسیده است. شوهر و خواهرش شواهدی به دست می آورند که نشان می دهند که مرگ رزماری بارتون برخلاف رای دادگاه نه خودکشی، بلکه قتل بوده است. آنها درپی قاتل با ماجرا های متفاوتی روبه رو می شوند و...

آغاز داستان:
آیریس مارل در فکر خواهرش، رزماری بود.
تقریباً یک سال بود که سعی می کرد رزماری را از فکرش بیرون کند. نمی خواست یاد او بیفتد.
خیلی دردناک بود... خیلی وحشتناک بود!
صورت کبود، انگشتان جمع شده و منقبض...
چقدر با آن رزماری سالم و سرحالِ دیروز فرق کرده بود. هرچند خیلی هم سرحال نبود. آنفلوآنزا داشت و افسرده و مریض احوال بود... به همه اینها در جلسه هیئت تحقیق اشاره شد. خود آیریس هم بر این موارد تاکید کرد. مگر نه اینکه همین حالتها نشان می داد خودکشی کرده؟
جلسه که پایان یافت، آیریس سعی کرد موضوع را از فکرش بیرون کند. یادآوری این چیزها چه فایده دارد؟ فراموشش کن. فراموش کن. سعی کن تمام این اتفاقات وحشتناک را فراموش کنی.
ولی فهمید که حالا مجبور است فکر کند. مجبور است خاطراتش را زنده کند. مجبور است برگردد به گذشته و حتی کوچکترین اتفاقاتی را که در ظاهر تصادف محض بوده و اهمیتی نداشته، به یاد بیاورد.
گفتگوی عجیب دیشبش با جورج یادآوری این اتفاقات را ضروری کرده بود.
خیلی ترسناک بود. خیلی ناگهانی بود. اما ناگهانی بود؟ واقعاً ناگهانی بود؟ از قبل نشانه هایی وجود نداشت؟ اینکه جورج از مدتها قبل فکرش مشغول بود و حواسش پرت بود و کارهایی می کرد که توجیهی نداشت و اصلاً رفتار عجیبی داشت... بهترین دلیل نبود؟ همه اینها بود تا دیشب که او را صدا کرد و برد توی کتابخانه و نامه ها را از کشو میزش درآورد. پس دیگر چاره ای نبود. باید فکر می کرد...